هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 710

صفحه 710

حضرتش طبخ می شد، با وجود این خودش زنبیل بافی می کرد و از راه فروش آن ارتزاق می کرد. حضرت سلیمان فرستاد زنبیل را بردند به بازار تا بفروشند، خدمتگزاران دیدند، بازارها بسته است. خبر آوردند که آقا بازارها بسته است. حضرت فرمود: مگر چه شده است؟! برای چه بسته است؟! گفتند: نمی دانیم ، زنبیل ها ماند و حضرت آن روز را با آب افطار کرد.

روز بعد غلامان را فرستاد زنبیل ها را به بازار ببرند و بفروشند. باز خبر آوردند که بازارها بسته و مردم به قبرستان ها رفته و مشغول گریه و زاری هستند و در حال تهیهی سفر آخرت هستند.

حضرت سلیمان عرض کرد: خدایا! چه شده؟ چرا مردم دل به کاسبی نمی دهند؟! خطاب رسید: ای سلیمان! تو دل بازار را گرفتی و زندان کردی، نگفتم مصلحت نیست شیطان را زندانی کنی؟ حضرت سلیمان دستور داد شیطان را آزاد کردند، صبح که شد دید مردم صبح زود به در مغازه های شان رفته اند و مشغول کسب و کار شده اند.(1)

اگر نیک و بدی دیدی مزن دم

که هم ابلیس می باید هم آدم

حکایت 929: زرد آلوی تربیت شده

یکی از بزرگان می گوید: در مسافرت بودم و جهان را سیر می کردم، به روستایی رسیدم.

عزیزی ما را به باغش به مهمانی برد. گفت: اینها زرد آلوی باغ ما است. از زرد آلوی تربیت شده می خواهی یا تربیت نشده؟ من به زبانش آشنا نبودم که چه می خواهد بگوید، زرد آلویی آورد که ترش بود و آب نداشت، بعد زرد آلویی دیگر آورد که خیلی شیرین و پرآب بود. گفت: آقا! این زرد آلو، بیرون باغ روییده، خودرو است، باغبان بر سرش نبوده و این طور بار آمده؛ اما این یکی باغبان داشته و به وقت آب خورده و مراقبت دیده. این پرورده است، آن پرورده نیست.

این تربیت شده است، آن تربیت شده نیست. انسان نیز مربی می خواهد، انسان برنامه می خواهد. (2).


1- سلسله داستان های آیه به آیه قرآن کریم؛ به نقل از: ثمرات الحیات، ج 3.
2- داستان های عارفانه در آثار استاد حسن زاده آملی، ج 2.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه