هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 72

صفحه 72

حکایت 81: چتر توکل

حکایت است که: هواپیمایی در فصل زمستان و اوج سرما دچار نقص فنی شد، خلبان از ارتفاع چند هزار پایی با چتر نجات به بیرون پرید و خود را از مرگ نود و ثه درصدی ۔ اگر نگوییم صد در صدی - نجات داد. در اثنای فرود، چترش به جایی گیر کرد و او بین زمین و آسمان معلق ماند. به شدت مضطرب شد، ندایی از درونش او را به توکل کردن بر خداوند قادر متعال فرا خواند و او با این فکر، منتظر الهام الهی بود. از طرف خداوند به او الهام شد که طناب و بندهای چترت را ببر. خلبان با خود گفت: اگر بندها را ببرم، سقوط کرده و هلاک می شوم؛ لذا از بریدن بندها امتناع کرد.

فردای آن روز، روزنامه ها نوشتند: یک خلبان در حالی که چترش به درختی گیر کرده بود و تنها دو متر با زمین فاصله داشت، بر اثر سرما و یخبندان، جان خود را از دست داد!(1)

حکایت 82: تاجر متوکل

در زمان پیامبر اسلام صلی الله علی واله مردی همیشه بر خداوند توکل می کرد و برای نجات از شام به مدینه می آمد. روزی در راه دزد شامی سوار بر اسب، بر سر راه او آمد و شمشیر به قصد کشتن او کشید.

تاجر گفت: ای سارق! اگر مقصود تو مال من است، بیا بگیر و از قتل من درگذر.

سارق گفت: قتل تو لازم است، اگر تو را نکشم، مرا به حکومت معرفی می کنی. تاجر گفت: پس مرا مهلت بده تا دو رکعت نماز بخوانم؛ سارق او را امان داد تا نماز بخواند.

مشغول نماز شد و دست به دعا بلند کرد و گفت: بار خدایا! از پیامبر تو شنیدم هر کس توکل کند و نام تو را ذکر نماید در امان باشد، من در این صحرا یاوری ندارم و به کرم تو امیدوارم.

چون این کلمات بر زبان جاری ساخت و خویش را به دریای صفت توکل انداخت، دید سواری بر اسب سفیدی نمودار شد و سارق با او درگیر شد. آن سوار به یک ضربه او را کشت و نزد تاجر آمد و گفت: ای متوکل! دشمن خدا را کشتم و خدا تو را از دست او خلاص نمود. تاجر گفت: تو کیستی که در این صحرا به داد من غریب رسیدی؟م.


1- این حکایت را شنیده ام.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه