هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 725

صفحه 725

حکایت 950 : آرزوی غلط

نقل است که: امام کاظم (علیه السلام) شنید مردی آرزوی مرگ می کند، به او فرمود: آیا بین تو و خدا، خویشی هست تا تو را کمک کند؟ مرد عرض کرد: نه. فرمود: آیا نزد تو کارهای نیک هست که به پیش فرستادهای و زیادتر از گناهانت می باشد؟ عرض کرد: نه. فرمود: بنابراین تو اکنون آرزوی هلاکت همیشگی میکنی.»(1)

حکایت 951: احترام اسب به امام

هارون بن موسی می گوید: در بیابانی همراه امام رضا(علیه السلام) بودم، ناگهان اسب آن حضرت، شیهه کشید. امام افسارش را افکند، اسب از آن جا دور شد و در مکانی دور از آن جا، ادرار کرد و برگشت. امام رضا(علیه السلام) به من نگاه کرد و فرمود: به حضرت داوود ( از طرف خداوند) آن قدر از موهبت های الهی که داده شد، به محمد و آل او بیش تر از آن داده شده است. (2)

حکایت 952: همت و اراده

مورچه ای را دیدند که با زورمندی، کمر همت بسته و ملخی ده برابر خود را برداشته و با خود می برد، تعجب زده گفتند: این را ببین، با این ناتوانی چه بار سنگینی را با خود برداشته و می برد! مورچه وقتی سخن آنها را شنید، خندید و گفت: مردان، بار را با نیروی همت و بازوی غیرت و جوانمردی، می کشند نه با قوت تن و چاقی بدن.(3)

حکایت 953 : از دو مطلب، بیچاره و پریشان حال شده ام

میرزا ابوالقاسم عطار تهرانی از عالم بزرگوار شیخ عبد النبی نوری که از شاگردان حکیم الهی مرحوم ملا هادی سبزواری بوده، نقل نموده که در آخر عمر مرحوم ملا هادی سبزواری روزی شخصی به منزل ایشان آمد و خبر داد که در قبرستان شخصی پیدا شده که نصف بدن او در خاک و نصف دیگرش بیرون است و دائما نظرش به آسمان است و هر چه بچه ها مزاحمش می شوند، اعتنا نمی کند. ملا هادی سبزواری فرمود: باید خودم او را1.


1- داستان ها و پندها، ج 6، به نقل از: روحانیت شیعه.
2- داستان ها و پندها، ج 66 به نقل از: عقد الفرید ج 2، ص 172.
3- داستان ها و پند ها، ج 6؛ به نقل از: بحار الانوار ج 47، ص 41.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه