هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 726

صفحه 726

ببینم، چون ایشان به قبرستان آمد، او را به همان حال دید، نزدیکش رفت، دید هیچ به او اعتنایی ندارد، ملا هادی سبزواری فرمود: تو کیستی و چه کارهای؟ من تو را دیوانه نمی بینم و از طرف دیگر رفتارت هم عاقلانه نیست؟ آن مرد در جواب گفت: من شخص نادان و بی خبری هستم که تنها به دو چیز علم و یقین دارم و آن را باور کرده ام، یکی این که دانسته ام که مرا و این عالم را خالقی است عظیم الشان که باید در شناختن و بندگی او کوتاهی نکنم، دوم این که دانسته ام در این عالم نمی مانم و به عالم دیگر باید بروم و نمی دانم حال من در آن عالم چگونه خواهد بود؟ از این دو علم، بیچاره شده و پریشان حال گشته ام به طوری که مردم مرا دیوانه می پندارند.

شما که خود را عالم مسلمان ها می دانید و این همه علم یاد گرفته اید، چرا ذرهای درد ندارید و در فکر نیستید؟! اندرز آن مرد همانند تیری بود که بر دل ملا هادی سبزواری نشست. ایشان برگشت در حالی که دگرگون شده بود و در مدت کمی که از عمرش باقی مانده بود، دائما در فکر سفر آخرت و تحصیل توشه ی این راه پر خطر بود تا از دنیا رفت.(1)

حکایت 954: روز مصیبت!

خلیل بن احمد می گوید: روزی که با عالمی بالاتر و داناتر از خودم باشم آن روز، روز استفاده ی من است و اگر با کسی که در علم از من پایین تر است باشم، آن روز، روز افاده و فایده دادن من است و اگر با کسی باشم که با من در علم مساوی است آن روز، روز مباحثه و مذاکرهی من است و اگر روزی هیچ کدام از این سه نباشد آن روز، روز مصیبت من است. (2)

حکایت 955 : مرا با کسی که سخاوت ندارد، کاری نیست

روزی یکی از روستایی ها با کیسه ای از لیره های طلا به فردی که با آخوند خراسانی مخالف بود، برخورد کرد و از او پرسید: عالم این جا کیست؟ وی نام یکی از دوستانش را برد و اضافه کرد: ولی این عالم به کسی چیزی نمی دهد، اما آخوند خراسانی بخشش و عطایش بر کسی پوشیده نیست.4.


1- مردان علم در میدان عمل، ج 1؛ به نقل از: داستان های شگفت .
2- مردان علم در میدان عمل، ج 4.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه