هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 748

صفحه 748

مرا برای نماز (نماز شب و تهجد بیدار نکردید؟» من عرض کردم: آقا! ساعت سه نیست، ساعت یک است. ایشان فرمودند: نه.

من چند ساعت تنظیم شده را خدمت ایشان نشان دادم. ایشان نگاه کردند و با ناراحتی فرمودند: «اینها ساعت نیست، پیدان(1) است. من از وضع آسمان و ستاره ها می فهمم که سه ساعت از شب گذشته است.» همان جا با آن حال، برای ایشان ظرف آب آوردیم، وضو گرفتند و با حالت نشسته مشغول نماز شدند!(2)

حکایت 992 : وضوی طلایی

مرحوم عارف بالله، آیت الله شیخ حسنعلی اصفهانی (3) می گوید: در آن زمان که در صحن عتیق رضوی به ریاضت مشغول بودم(4)، روزی پیری ناشناس بر من وارد شد و گفت: یا شیخ! دوست دارم که یک اربعین (چهل شبانه روز خدمتت را کمر بندم. گفتم:

مرا حاجتی نیست تا به انجام آن بپردازی. گفت: اجازه بده که هر روز کوزهی آب را پر کنم.

به اصرار پیر تسلیم شدم و هر روز علی الصباح به در اتاق می آمد و می ایستاد و با کمال ادب می خواست تا او را به کاری فرمان دهم و در این مدت هرگز ننشست. چون چهل روز پایان یافت، گفت: یا شیخ! من چهل روز تو را خدمت کردم، حال از تو توقع دارم تا یک روز مرا خدمت کنی.

در ابتدا اندیشیدم که شاید مرد عوامی باشد و مرا به تکالیف سخت مبتلا کند، ولی چون یک اربعین با اخلاص به من خدمت کرده بود، با کراهت خاطر پذیرفتم. پیر فرمان داد تا من در آستانه ی اتاق بایستم و خود در بالای حجره روی سجاده ی من نشست و فرمان داد تا کوره و دم و اسباب زرگری برایش آماده سازم. این کار با آن که بر من به جهاتی دشوار بود، به خاطر پیر انجام دادم و لوازمی که خواسته بود فراهم ساختم. دستور داد تا کوره را آتش کنم و بوته به روی آتش نهم و چند سکه پول مس در بوته افکنم و آن گاه فرمود آن قدر بدمم تا مسها ذوب شود. از ذوب آن مسها آگاهش کردم. گفت: خداوندا! به حق استادانی که خدمت شان را کرده ام، این مسها را به طلا تبدیل فرما و پس از آن به منی.


1- پیه دان: محل پی گوسفند برای روشنایی).
2- مجلهی حوزه (ش 76 و 77، مهر، آبان، آذر و دی 1375)، ص 423.
3- معروف به نخودکی
4- بین سال های 1311 تا 1314 قمری.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه