هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 78

صفحه 78

صاحب خانه یکی دو قرص نان به او داد. مرد عارف نان ها را گرفت و شاد و چابک به سوی خانه روان شد. اتفاقا مدتی بود که شب ها دزدانی چند به خانه ها می زدند و اموال مردم را به سرقت می بردند و این کار کاسه ی صبر شاه را لبریز ساخته بود، لذا آن شب شاه با مأموران خود در پی دزدان می گشتند.

مأموران در راه به مرد عارف برخوردند و او را نشناخته، دستگیر نمودند. وی را کشان کشان نزد میرشب بردند و گفتند: این همان دزدی است که در جست و جوی او هستی! میرشب فورا دستور داد دست مرد عارف را بریدند.

یکی از مأموران پس از دقت در سیمای آن مرد، وی را شناخت و فریاد برآورد: این مرد گرفتار دزد نیست، این فلان عارف مشهور است! این خبر دهان به دهان گشت و مردم همه فهمیدند. در شهر ولوله شد. کم کم خبر به شاه رسید. شاه با پای برهنه نزد آن مرد عارف دوید، چون او را بدان حال مشاهده کرد دستور داد تمام مأموران و میرشب را گردن بزنند.

مرد عارف که چنین دید، در حالی که خون از دستش می چکید از جای جست و گفت:

بیهوده خون این بی گناهان را مریز! گناه کار منم! گناه کار این دست من است که به سوی غیر یار دراز شد و به سزای کار خود رسید! باری، آن مرد عارف با دست خون چکان، شکرگویان و زمزمه کنان به سوی خانه روان شد و یک سره خدا را سپاس میگزارد که با این حادثه او را از خواب غفلت بیدار کرد و به او فهماند که نباید دست نیاز جز به درگاه بی نیاز دراز کرد.(1)

تو را که از دگران است استعانت امر

زبان به کذب به «إیاک نستعین»(2) مگشای

حکایت 87: توکل آیت الله بروجردی

آیت الله حاج سید مصطفی خوانساری در مصاحبه اش با مجلهی حوزه فرموده است:

در یکی از سال ها قبل از رمضان حضرت آیت الله العظمی بروجردی فرمودند: در این ماه وجوه نرسیده است، لذا بنا دارم که به آقای خلخالی در نجف بنویسم که شهریه و نان حوزه نجف را ندهند و برای شهریهی طلاب حوزه ی علمیهی قم، اگر وجوه رسید خواهمم.


1- نمه های طاند بس.
2- تنها از تو یاری می جوییم.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه