هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 84

صفحه 84

هنگام درو رسید، کشت های خود را درو کردند و کوبیدند؛ ولی دانه نبسته بود. به حضرت موسی شکایت بردند که ما از خدا خواستیم باران را در اختیار ما بگذارد تا نفع سرشاری از کشت خود ببریم اکنون به ضررمان تمام شد.

حضرت موسی علیه السلام ضمن مناجات عرض کرد: پروردگارا! بنی اسرائیل از این موضوع شکایت دارند. فرمود: موسی! من آن طوری که می خواستم برای آنها مقدر می کردم؛ ولی به تقدیر من راضی نشدند، من هم خواسته ی ایشان را برآوردم. اکنون آنچه دیدند از خواسته ی خود آنها بود.(1)

حکایت 93: تسلیم بیشکایت

اخنف بن قیس می گوید: روزی به عمویم صعصعه از دل درد خود شکایت کردم. مرا بسیار سرزنش کرد و گفت: پسر برادر! وقتی یک ناراحتی پیدا می کنی، اگر به کسی مانند خود شکایت کردی از دو حال خارج نیست؛ یا آن شخص دوست تو است، البته او هم ناراحت و افسرده می شود یا دشمن تو است در این صورت شادمان خواهد شد، پس ناراحتی خویش را به مخلوقی مانند خود که قدرت برطرف کردن آن را ندارد بیان مکن، به کسی پناه ببر و بگو که تو را به آن ناراحتی مبتلا کرده تا او خود آن را برطرف کند.

پسر برادر! یکی از چشم های من مدت چهل سال است که هیچ چیز را نمی بیند، از این پیش آمد احدی را مطلع نکرده ام، حتی همسرم نیز نمی داند که این چشم من نابینا است. (2)3.


1- پند تاریخ ج 5، صص 188- 187؛ به نقل از: بحار الانوار ج 13، ص 340.
2- پند تاریخ ج 5، صص 189- 188؛ به نقل از: الکنی و الالقاب ج 2، ص 13.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه