هزار و یک حکایت اخلاقی جلد دوم صفحه 97

صفحه 97

هستی، دستور بده تا این دو شیری که بر پردهی خلیفه نقاشی شده اند، زنده شوند.

امام رضا علیه السلام بانگ برآورد: ای دو شیر درنده! این شخص فاجر را نابود کنید که اثری از او باقی نماند. ناگهان آن دو عکس به دو شیر حقیقی درآمدند و آن وزیر سخن چین و دروغگو را دریده و بلعیدند، بدون آن که قطره خونی از او بر زمین بریزد. آن گاه اظهار داشتند: یابن رسول الله! اجازه می فرمایی مأمون را نیز به دوستش ملحق کنیم؟ مأمون با شنیدن این سخن بی هوش شد و روی زمین افتاد و چون او را به هوش آوردند، دو مرتبه آن دو شیر گفتند: یابن رسول الله! اجازه بفرما تا او را نیز نابود کنیم؟ آن حضرت فرمود: خیر، مقدرات الهی باید انجام پذیرد و سپس به آن دو شیر دستور فرمود تا به جای خود باز گردند و آن ها نیز به حالت اولیه ی خویش باز گشتند.

مأمون به امام رضا علیه السلام گفت: الحمد لله که مرا از شر این شخص - حمید بن مهران - نجات بخشیدی.(1)

حکایت 102 : زلزلهی وحشتناک در خراسان

مورخان و راویان حدیث حکایت کرده اند: مأمورین و جاسوسان حکومتی برای مأمون عباسی خبر آوردند که حضرت ابوالحسن، علی بن موسی الرضا علیهما السلام - جلساتی تشکیل می دهد و مردم در آن مجالس شرکت کرده و شیفتهی بیان و علوم او گشته اند.

مأمون دستور داد تا مجالس را به هم بزنند و مردم را متفرق کرده و نیز حضرت را نزد وی احضار کنند. همین که امام رضا علیه السلام نزد مأمون حضور یافت، مأمون نگاهی تحقیر آمیز به آن حضرت انداخت. چون حضرت چنین دید، با حالت غضب و ناراحتی از مجلس مأمون خارج شد و در حالی که زمزمه ای بر لب های مبارکش بود، چنین می فرمود: به حق جدم، محمد مصطفی و پدرم، علی مرتضی و مادرم، سیده النساء . صلوات الله علیهم - نفرین می کنم که به حول و قوای الهی آن جا به لرزه درآید و سگ هایی که اطراف او جمع0.


1- چهل داستان و چهل حدیث از امام رضا(علیه السلام)؛ به نقل از: عیون اخبار الرضا(علیه السلام) ج 2، ص 170.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه