راه های رسیدن به موفقیّت و خوشبختی جلد 2 صفحه 326

صفحه 326

(داستان) شبلی و چهل عاشق دلسوخته

شبلی - رحمه اللّه علیه - روزی به صحرا بیرون شد، چهل کس را دید از والهان و عاشقان، که درد این حدیث ایشان را فرو گرفته بود، و در آن صحرا همه افتاده هر یکی خشتی در زیر سر نهاده و جان به چنبر گردن رسیده.(1) رقت جنسیت در سینه وی پدید آمد(2) گفت: الهی از ایشان چه می خواهی؟ بار درد بر دلشان نهادی، آتش عشق در خرمن شان زدی، به عاقبت ایشان را به تیغ غیرت(3) می بکشی!. خطاب آمد به سرّ شبلی(4) که: ایشان را بکشم، چون کشته باشم دیت شان بدهم. شبلی گفت: شبلی گفت: دیت ایشان چه باشد؟ خطاب آمد که هر که کشته تیغ جلال ما باشد دیت او دیدارِ جمال ما باشد.(5)

غیر آن زنجیر زلف دلبرم

گر دوصد زنجیر باشد بگسلم

***

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه تو هر دو جهان را چه کند

داستان

بِشْر حافی گفت: در بازار بغداد می گذشتم، یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد،


1- . جان به حلقه گردن رسیده، جان به لب رسیده، در حال ذکر، بیجان و بیهوش افتاده.
2- . چون هم جنس و هم نوع بودند، احساس همنوعی دل او را به درد آورد و ترحم او را برانگیخت.
3- . غیرت: دوستی حق نسبت به اولیاء و رشک و حسد وی در حق ایشان که جز حق را دوست ندارند. تیغ غیرت: اضافه تشبیهی است.
4- . سرّ شبلی: درون و دل شبلی یعنی شبلی در باطن خود شنید.
5- . ثروتیان، بهروز، گزیده ای از تفسیر کشف الاسرار، ص 41 و 42.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه