خاطراتی از صالحان صفحه 301

صفحه 301

اوّل بنا نبود بسوزند عاشقان

آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد

للمؤمن نوران نور خیفه و رجاء

لو ووزن هذا لم یزد علی ذا

احساس سوختن به تماشا نمی شود

آتش بگیر تا که ببینی چه می کشم

کس ندانست که من می سوزم

سوختن هیچ و نگفتن هنر است

استقبال از شعر حافظ شیراز

دور ایام دیده ام که مپرس

جان بر لب رسیده ام که مپرس

دامنم تر بود ز ژاله چشم

ریزد از دل به دیده ام که مپرس

روزگاری است کز غم هجران

ناله ها بر کشیده ام که مپرس

از کمندش گسسته پای دلم

چون غزال رمیده ام که مپرس

دست و پا می زنم چونان بسمل

طائر سر بریده ام که مپرس

غم هجران او کمانم کرد

سرو قامت خمیده ام که مپرس

مژه ام اشکبار منظر اوست

در کنارش خوش آرمیده ام که مپرس

خواهی از او نشانه ای به جهان

سرو قدی بدیده ام که مپرس

احمد ار می زند دم از مهرش

غیر مهرش ندیده ام که مپرس

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه