در عطایش اگر ز من پرسی
به عطایش رسیده ام که مپرس
احمدا خوش سروده است حافظ
درد عشقی کشیده ام که مپرس
شاه خراسان
دل در طلب شاه خراسان می گشت
با چشم تر و حال پریشان می گشت
یک شعله ز عشق او به جانش افتاد
دیوانه صفت در پی جانان می گشت
در کوی رضا آهوی سرگردانش
آواره به هر کوه و بیابان می گشت
از خم شده بی تاب و هم از باده خراب
پیوسته همی مست و خرامان می گشت
احمد به جهان اگرچه بیمارش بود
اندر طلبش از پی درمان می گشت