معراج السعاده صفحه 1155

صفحه 1155

گوسفندان تو نیست ، من جبرئیلم . و حقا که جای آن داری که خدا تو رادوست خود گردانید ، که در وفاداری ، کاملی . و در مرتبه دوستی ، صادق . و در شیوه طاعت ، مخلص ثابت قدم» . (1)

حکایت فرزند قربانی کردن ابراهیم

و مروی است که : «روزی اسمعیل از شکار باز آمده بود ابراهیم در او نظر کرد او رادید با قدی چون سرو خرامان و رخساری چون ماه تابان . ابراهیم را چون مهر پدری بجنبید و در دل او اثر محبت فرزند ظاهر گردید در همان شب خواب دید که : امر حق چنان است که اسمعیل را قربانی کنی . ابراهیم در اندیشه شد که آیا این امری است ازرحمن یا وسوسه ای است از شیطان ، چون شب دیگر در خواب شد همان خواب را دیددانست که امر حق - سبحانه و تعالی - است . چون روز شد به هاجر مادر اسمعیل گفت :

این فرزند را جامه نیکو در پوش و گیسوان او را شانه کن که وی را به نزدیک دوست برم .

هاجر سرش را شانه کرد و جامه پاکیزه اش پوشانید و بوسه بر رخسار او زد ، حضرت خلیل الرحمن گفت : ای هاجر ! کارد و «رسنی» (2) به من ده . هاجر گفت : به زیارت دوست می روی ، کارد و رسن را چه کنی ؟ گفت : شاید که گوسفندی بیاورند که قربان کنند .

ابلیس گفت : وقت آن است که مکری سازم و خاندان نبوت را براندازم ، به صورت پیری نزد هاجر رفت و گفت : آیا می دانی ابراهیم ، اسمعیل را به کجا می برد


1- 78. لئالی الاخبار ، ج 1 ، ص 96 .
2- 79. طنابی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه