معراج السعاده صفحه 1286

صفحه 1286

گفت : باک نبود ما تن به رضای دوست دادیم» .

چون همه اجزایم از انعام او*** رسته اند از غرق دانه دام او

گر ز تلخی می کند فریاد و داد*** خاک عالم بر سر اجزام باد

ایوب چند گاه منتظر بود تا روزی نماز صبح گزارده پشت به محراب رسالت بازداده بود که ناگاه فریادی بر آمد و شبان از در درآمد فریاد کنان . پرسید : ای شبان ! تراچه شده است ؟ گفت : سیلی از دامن کوهسار درآمد و تمام گله را به دریا راند .

شبان در این سخن بود که ساربان رسید با جامه چاک زده و گفت : صاعقه ای وزیدو همه شتران را هلاک گردانید .

مقارن آن حال ، باغبان آمد هراسان و گفت : سمومی آمد و جمله درختان را بسوخت .

ایوب می شنید و تسبیح خدای - تعالی - می کرد .

ناگاه معلم پسران او با آه و افغان در رسید که : دوازده پسرت مهمان برادر بزرگ بودند که سقف خانه بر سرایشان فرود آمد و همه را فنا کرد . در آن وقت اندکی حال برایوب بگردید که به هوش آمد و به سجده افتاد و گفت : الهی ! چون ترا دارم همه چیزدارم . اما چون مال و فرزندانش برفت انواع بلا و بیماری به او رو نهاد و او تن خود راهدف تیر بلا ساخت و سینه سپر کرده به زبان حال می گفت :

هین بگو کمتر سر و اشکنبه ای*** رفته گیر از کنج خوان یکحبه ای

جام بلا نوش می کرد و به رضای دوست خشنود بود تا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه