معراج السعاده صفحه 751

صفحه 751

، گاوی در کنار نهری دیدمی چرید ، آن را ذبح کرد و پاره ای از گوشتش را کباب نمود . آن گاو از پیره زنی بود که چهار یتیم داشت و وجه معیشت ایشان از شیر آن حاصل می شد . چون آن عجوزه ازاین واقعه مطلع شد دود از نهاد او بر آمد و مقنعه از سرکشیده بر سر پلی که گذرگاه آن سلطان بود نشست تا سلطان به آنجا رسید . با قد خمیده از جای جست و با دیده گریان روی به سلطان کرده گفت : ای پسر «الب ارسلان» ! اگر داد مرا در سر این پل نمی دهی درسر پل صراط دست دادخواهی بر آرم و ست خصومت از دامنت برندارم . بگو تا ازاین دو پل کدام را اختیار می کنی ؟ سلطان از هیبت این سخن بر خود بلرزید و پیاده گشته گفت : مرا طاقت سر پل صراط نیست بگو تا چه ستم بر تو شده ؟ پیره زال صورت حال رابه موقف عرض رسانید . سلطان متاثر گشته اول فرمود : تا آن غلام را به سیاست رسانیدند . و به عوض آن ماده گاو ، هفتاد گاو ، و به روایتی دویست گاو از سر کار خاصه به آن پیره زال دادند .

گویند که : چون ملک شاه از دنیا رفت آن پیره زال بر سر قبر او نشست و گفت :

پروردگارا ! من بیچاره بودم او مرا دستگیری کرد امروز او بیچاره است تو او رادست گیری کن .

یکی از نیکان ، سلطان را در خواب دیده گفت : خدا با تو چه کرد ؟ گفت : اگر نه دعای آن پیره زن بودی مرا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه