معراج السعاده صفحه 910

صفحه 910

به حال آن پادشاه زاده ای که پدر خواست او راداماد کند ، عروسی زیبا چهره ای از دودمان اعاظم به «حباله» (1) نکاحش در آورد . چون تهیه اسباب عروس سرانجام شد خاص و عام را به دربار سلطنت «صلا» (2) زدند . و دراحسان و انعام بر روی عالمیان گشودند . و بزرگ و کوچک ، صف در صف زدند .

«وضیع» (3) و شریف در عیش و عشرت نشستند . شهر و بازار را آئین بستند . و در و دیوار راچراغان کردند . و آن عروس خورشید سیما را به صد آراستگی به حجله خاص آوردند .

و کس به طلب داماد فرستادند از قضا داماد آن شب شراب بسیاری خورده چراغ عقل وهوشش مرده بود . در عالم مستی تنها از آن جمع بیرون رفته گذارش به گورستان مجوس افتاد ، قانون مجوسان آن بود که مردگان خود را در دخمه نهادندی و چراغی در پیش اوگذاردندی . شاه زاده با لباس سلطنت به در دخمه رسیده روشنی چراغی دید در عالم مستی آن دخمه را حجله عروس تصور کرده به اندرون رفت . اتفاقا پیر زالی مجوسی درآن نزدیکی بود و هنوز جسدش از هم نپاشیده بود و آن پیره زال را در آن دخمه نهاده بودند . شاهزاده آن را عروس گمان کرده بلا تامل او را در آغوش کشید و به رغبت تمام لب بر لبش نهاد . و در آن وقت بدن او از هم متلاشی شده چرک و خونی که در اندرون او مانده بود ظاهر شد . شاهزاده آن را عنبر و گلاب تصور کرده سر و صورت خود را به آن می آلود . و زمانی گونه


1- 26. قید زناشوئی .
2- 27. «صلا» ، کلمه ای است که : در مقام دعوت و خواندن جمعی از مردم تلفظ می کنند .
3- 28. پست ، کسی که مقام اجتماعی ندارد .
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه