- مقدمه 1
- اشاره 2
- تربیت 5
- ادعای مَهْتَری 7
- اشاره 11
- جهان شیعه 14
- حریم اهل بیت 15
- دو نکته 16
- فیض مُدام 16
- خوان یغما 17
- اهل بیت 17
- اشاره 21
- سلطان هستی 23
- هیچ 24
- آموزگاران سخن 25
- مرگ 26
- اشاره 31
- سایه خدا 32
- بهره نخست 35
- لذتی بالا 36
- بهره دوم 38
- بهره سوم 39
- بهره چهارم 40
- بهره پنجم 40
- اشاره 42
- قشرها 44
- همراهی 45
- اشاره 49
- داستان انسان 50
- آدم، حواء 51
- ناخرسندی خداوند 67
- اشاره 67
- پیامبران 68
- بی مهری 68
- عالم پس از مرگ 69
- عبرت 74
- صالحان 74
- اشاره 78
- هماهنگی 79
- اکرامِ آدم 79
- محصول علم 79
- اختیار 80
- اراده جاودانه 81
- بیداری 86
- اشاره 86
- رنگ خدایی 87
- امّت 88
- خوشی های نفس 89
- برترین بندگی 89
- اعماق حقیقت 90
- بندگان مبارک 93
- آتش دوزخ 94
- شریک گناه 95
- حلقه های آهن 96
- خصال 97
- رفتار ناصواب 97
- منیّت 98
- تائب 99
- اشاره 102
- شیدایی 103
- سلامت 107
- عملِ برترین 107
- عاقبت سُوء 110
- بهای فرمانروایی 111
- پرهیز 111
- لبه پشت بام 112
- آیه ای دیگر 113
- اشاره 117
- درس مقصود 117
- ترازو 118
- پاداش 120
- میزان 124
- خرما فروش 126
- اشاره 135
- ایمان 136
- ایمان علی 138
- اسلام محض 139
- هجرت 139
- جهاد 141
- رَجاء 143
- اشاره 150
- خصلت های ناب 152
- داسِ اجل 152
- شیعیان 154
- حزب خدا 154
- فارسیان 155
- دوستداران 156
- اشاره 161
- توفیق 164
- فردوسی 171
- اشاره 177
- قرآن کریم 179
- ابراهیم 185
- مهاجرت 185
- آسمانی 186
- امام فقید 190
- اشاره 194
- بینوایان 198
- اشاره 206
- غم اولیا 209
- مراقبت 210
- راه اصلاح 213
- حجاب 214
- زنی نامسلمان 216
- نیات حقیر 217
- خاکستر 218
- اشاره 223
- صواب و گناه 224
- طبیب 224
- راز بد بودن 224
- سلامت 225
- حقایق ثابت 229
- شیوه پاسخ 230
- غارنشینان 236
- اشاره 241
- گوهر اختیار 243
- اشاره 259
- نور ایمان 260
- پرسود و پر نقص 262
- اشاره 271
- بهمنِ رفتار 272
- کبوتر کردار 272
- غنیمت و غرامت 273
- جاودانه 274
- کریم 275
- کردار خیر 275
- پاسخ ماندگار 276
- بهشت 277
- میهمان عمل 278
- هوس 278
- بازتاب یک هوی 279
- اشاره 282
- صفات حق 283
- میزان معرفت 285
- ذاکران 285
- ملاک 285
- مایه بیم 286
- مکتب فضیل 291
- اشاره 298
- پاره تن 299
- پیامبران 300
- دریای معرفت 302
- آن مرد الهی 305
و مردم وقتی که او را می دیدند حسرت و افسوس می خوردند، و دریغا می گفتند. و پاره ای نیز دیوانگی و جنون وی را محصول تحصیل و خواندن بسیار می دانستند.
بهلول نیز پیش خود می گفت: دینم به سلامت باد. دیگران آنچه می خواهند بگویند.
تربیت
او در دنیای دیوانگی به تربیت مردم کوشید. و هرگز از بیان حقیقت ها باز نایستاد. و در ترویج فرهنگ امام بسی شگفت انگیز کار کرد، که اگر می خواست آنهمه را در عالَم هشیاری صورت دهد، کارش تمام بود.
زمان رضا خان و فرزند تبهکار او، یکی از عالمان اصفهان، همین شیوه را پیش گرفت. او خود را به جنون و دیوانگی زد تا همه چیز را به گوش مردم رساند.
و رسانید.
کارش این بود که هرکجا محفلی برپا بودوارد می شد. و جمعیت را می شکافت، و خود را به منبر می رسانید. و بر بالای منبر هر چه می خواست می گفت. و بعد پایین می شد و می رفت.
روزی که امام دستگیر شد و به زندان رفت، بالای منبر گفت: بارها و بارها، به این سید- امام- پیغام فرستادیم، که پا بر روی دم این سگ- شاه- نگذرد، اما گذاشت و دید آنچه دید.
روزی دیگر به مدرسه چهارباغ که ختم مادر استاندار در آنجا برگزار بود، وارد شد.
از مقابل تمام لشکری ها، کشوری ها، بازاری ها و دیگران که از تهران و دربار نیز شرکت نموده بودند گذشت، و مستقیم به بالای منبر رفت، و گفت: عرض، مختصر است. زیاده شما را معطل نمی کنیم.
گلایه ای است از جناب استاندار محترم! و ریاست محترم شهربانی، اگر اینجا