نماز عشق صفحه 28

صفحه 28

طلبه باصفایی بود از داستان خراسان ، از حوزه علمیه مشهد . رزمنده ای بسیجی ، پرشور و بسیار فعال بود که جز عشق جبهه و جهاد و شهادت چیزی در سر نداشت ، او مسؤ ول تبلیغات گردان الحدید بود که در عملیات خیبر مفقود الاثر شد . روزی به نزد او رفتم . از آن جایی که خیلی اهل عبادت به ویژه نماز بود اثر مهر روی پیشانی او مانده بود . نمی دانم من سؤ ال کردم یا خودش . در دنباله بحث و صحبت ، شروع به توضیح درباره لکه پیشانی اش کرد . او توضیح داد که پیشانی هم برای من مشکل درست کرده است ( به خاطر زخم و لکه شدن ) . گفت : تصمیم گرفتم بروم نزد پزشک و مسئله را با او در میان بگذارم . رفتم پیش دکتر و گفتم آقای دکتر می شود دارویی به ما بدهی که این زخم روی پیشانی ما و لکه آن خوب شود . دکتر به من و زخم نگاهی کرد و گفت

: برو ، برو آقاجان ، لطف کن کم تر پیشانی ات را به مهرها بکوب . سرت را می کوبی به مهرها . مهرها را می شکنی و بعد پیش دکتر می آیی که پیشانی ام زخم شده . (این مطلب را با خنده برایم تعریف می کرد . )

نماز باصفا

حسین رحیمی

کربلای پنج بود . بنده به عنوان راننده در منطقه حضور داشتم . خبر دادند همه نیروها آماده باش هستند ، ولی در آن مقر به من گفتند که کلاه آهنی کم است و شما بروید از خرمشهر کلاه بیاورید . نیروها تجهیز شدند و عده ای سوار ماشین من شدند . در راه به مقری تاکتیکی که از استحکام خوبی برخوردار بود رسیدیم . دوباره نیروها را سوار کردم و چون نمی شد چراغ ها را روشن کرد با چراغ خاموش حرکت کردیم . در راه ، ماشین با یک تانک خودی برخورد کرد و آسیب دید . دوباره آمدیم مقر تاکتیکی و یکی از نیروها را که راه را بلد بود همراه بردیم ، چون از ستون عقب مانده بودیم و من راه را بلد نبودم . رسیدیم به محلی که بچه ها آن جا توقف کرده بودند و آن جا بود که بلد چی گفت من دیگر راه را بلد نیستم .

خلاصه با زحمت خود را رساندیم به جزیره بوارین . نیروها را پیاده کردم و راهنما هم رفت . به من گفتند تو برگرد عقب .

من دیدم نمازم را حال قضا شدن است . به همین دلیل تیمم کردم و در داخل ماشین در حال راندگی نماز مغرب را

خواندم . خمپاره در دو طرف ماشین به زمین می خورد و گاهی سرم می خورد به فرمان . جاده ناهموار و پر دست انداز بود . در حال دنده عوض کردن می گفتم اهدناالصراط المستقیم ؛ در حال فرمان پیچاندن می گفتم صراط الذین انعمت علیهم و . .

نزدیک کربلا بودم و حال و هوای معنوی آن را حس می کردم . از طرفی جاده ، جاده شهدا و یاران با وفای خمینی بود . این ها دست به دست هم داد تا نماز مغربم را که عاشقانه ترین نماز عمرم بود بخوانم ، بعد از چند لحظه رسیدم به منطقه ای امن تز و آن جا نماز عشا را خواندم .

دوبار نماز صبح

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه