ارزش ها و لغزش های نفس صفحه 45

صفحه 45

ص:61


1- 2) - بحار الأنوار: 290/42، باب 127؛ «قال محمد بن الحنفیه رضی الله عنه : وبتنا لیله عشرین من شهر رمضان مع أبی و قد نزل السمّ إلی قدمیه، و کان یصلّی تلک اللیله من جلوس، و لم یزل یوصّینا بوصایاه و یعزّینا عن نفسه و یخبرنا بأمره و تبیانه إلی حین طلوع الفجر، فلما أصبح استأذن الناس علیه، فأذن لهم بالدخول، فدخلوا علیه و أقبلوا یسلّمون علیه، و هو یردّ علیهم السلام ، ثم قال: أیها الناس اسألونی قبل أن تفقدونی و خففوا سؤالکم لمصیبه إمامکم، قال فبکی الناس عند ذلک بکاءاً شدیداً، و أشفقوا أن یسألوه تخفیفاً عنه، فقام إلیه حجر بن عدیّ الطائی و قال: فیا أسفی علی المولی التقی أبو الأطهار حیدره الزکیّ قتله کافر حنث زنیم لعین فاسق نغل شقیّ فیلعن ربّنا من حاد عنکم ویبرء منکم لعناً وبیّ لأنّکم بیوم الحشر ذخری و أنتم عتره الهادی النبیّ فلما بصر به سمع شعره قال له: کیف لی بک إذا دعیت إلی البراءه منی، فما عساک أن تقول؟ فقال: و الله یا أمیرالمؤمنین لو قطّعت بالسیف إرباً إرباً و اضرم لی النار و القیت فیها لآثرت ذلک علی البراءه منک، فقال: وفّقت لکلّ خیر یا حجر، جزاک الله خیراً عن أهل بیت نبیّک. ثم قال: هل من شربه من لبن؟ فأتوه بلبن فی قعب، فأخذه و شربه کله، فذکر الملمون بن ملجم و أنه لم یخلّف له شیئاً، فقال علیهم السلام : «وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا »اعلموا أنّی شربت الجمیع و لم أبق لأسیرکم شیئاً من هذا، ألا و إنّه آخر رزقی من الدنیا، فبالله علیک یا بنیّ إلا ما أسقیته مثل ما شربت، فحمل إلیه ذلک فشربه.

رفیق و هم راز و همراه، به کمال می رساند. خواجه نصیر طوسی وقتی داشت در کاظمین جان می داد، به ایشان گفتند : شما را به نجف ببریم یا نه؟ گفت : اگر مرا به نجف ببرید، بی احترامی به موسی بن جعفر علیه السلام است. مرا در همین جا دفن کنید و بر سنگ قبرم فقط این آیه از قرآن را بنویسید :

« وَ کَلْبُهُمْ بٰاسِطٌ ذِرٰاعَیْهِ » (1)

من سگی گرسنه هستم که دو دست خود را در خانه ایشان دراز کرده ام. یک دو سه یار همدم و هم راز هم دو تا هم سه تا دگر همه هیچ

ظرافت عمل

من به درس میرزا جواد آقا می رفتم. سبزی فروش نزدیک خانه ایشان می گفت که ایشان با قدِ خمیده آمد و یک کیلو سبزی خرید. ایشان خیلی با ادب حرف می زدند. پس از مدتی برگشتند. دیدم که بسته سبزی دست ایشان است. نگران شدم که آیا اشتباهی کرده ام؟ ایشان فرمودند : خودتان گِره سبزی را باز کنید و هر بخشی از آن را در بخش معیّن خودش بگذارید، ریحان و تَره و ... گفتم : مگر سبزی خراب بود؟ فرمود: نه، عالی بود ؛ اما وقتی به خانه بردم و گره را باز کردم تا سبزی را پاک کنم، دیدم میان سبزی ها یک مورچه است. لانه این مورچه، یا در مغازه شما و یا همین اطراف است. دیدم این مورچه، در خانه من لانه اش را پیدا نمی کند و از همسرش و بچه هایش جدا می ماند و من در قیامت نمی توانم جواب خداوند را بدهم. سبزی هایی را که به من می دهی، دقت کن که در آن مورچه نباشد.

اگر انسان به این حد می رسد، به این علت است که آینده را باور کرده است. این

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه