نفس: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان صفحه 238

صفحه 238

خواندیم و به منزل رفتیم. خانمم گفت: مهمان آورده ای؟ گفتم: بله، گفت: غیر از یک مقدار نان خشک و ماست هیچ چیز دیگری نداریم.

گفتم: خانم من هم پول ندارم که الان چیزی بگیریم.

یک دستمال روی طاقچه بود، شش تومان و پنج ریال کسی امانت پیش من گذاشته بود که بعد از برگشتن از مکّه به او برگردانم، سفر حجّ هم تازه شروع شده بود، مقداری از داخل آن دستمال پول برداشتم، مقداری گوشت و تخم مرغ خریدم و به خانمم دادم تا بپزد و سر سفره بیاورد. لقمۀ اول ماست را خورد، لقمۀ دوم و سوم هم ماست خورد. گفتم: آقا تخم مرغ و گوشت یخ می کند. گفت: نه آن مال پول امانت است، به درد شکم خودت می خورد، من همین را می خورم.

نفس رحمانی! با خدا کار می کند، دیدش به عالَم، دید خدایی است عفّت بطن، عفت فَرْج، وقتی نفس رحمانی شود شهوت هم رحمانی می شود.

پیامبر صلی الله علیه و آله و جوان عارف

پیغمبر بیرون مدینه در بیابان سوزان خسته شده بودند، کنار درختی نشستند، یک مرتبه دیدند جوانی از دور آمد، پیراهنش را درآورد و روی ریگ های داغ صحرا خوابید و می غلطید. وقتی کارش تمام شد، پیراهنش را پوشید، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

این چه کاری است که می کنی؟ گفت: آقا جان ازدواج نکرده ام، شهوت وقتی به من فشار می آورد و می خواهد مرا به حرام مبتلا کند، فوراً به این جا می آیم، پیراهنم را درمی آورم، روی ریگ ها می غلطم، طاقت نمی آورم، خیلی داغ است، به نفسم می گویم تو که طاقت یک خرده ریگ داغ را نداری، چطور می خواهی خودت را آلوده کنی و بعد به جهنّم بروی، دست کم خودت را این جا امتحان کن، طاقت داری به جهنّم بروی، می بینم طاقت ندارم، آتش شهوتم خاموش می شود. پیغمبر فرمودند: لذت ایمان را چشیده، بعد به یارانشان فرمودند: همۀ ما به او بگوییم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه