نفس: مجموعه سخنرانیهای حسین انصاریان صفحه 252

صفحه 252

خوشا آنان که اللّٰه یارشان بی(1)

دو دوست در مسجد الحرام

واقعاً هم هر دو خودشان را به اوج تقوا و معرفت رساندند و حرکت کردند و به مسجد الحرام آمدند. شبی در حال طواف مستحبی یک نفرشان دید که شخصی به کنارش آمد و دستش را گرفت، عجب دست گرمی دارد، آقا کجا شما را زیارت کرده ام؟

فرمود: اولین بار است که مرا زیارت می کنی. من همان کسی هستم که هر دو نفر شما دنبال من می گشتید.

گفت: فدای تو، تو حجّه بن الحسن هستی؟

فرمود: آری .

گفت: آقا رفیقم هم شما را می بیند؟

فرمود: نه، او با ما می آید، ولی مرا نمی بیند.

گفتم: من شما را معرفی بکنم؟

فرمود: مرا نمی بیند.

گفت: مگر آدم بدی است؟

فرمود: نه آدم خوبی است، ولی او لیاقت دیدن مرا ندارد.

گفت: آقا جان چرا؟

فرمود: در راه که دو نفرتان می آمدید، کنار یک زمین زراعت هر دو روی اسب سوار بودید. او خم شد یک دانه گندم را از خوشه چید تا ببیند رسیده است یا نه، بعد هم همان دانه را در همان زمین انداخت. دستی که به مال مردم دراز شده، چشمش دیگر لیاقت دیدن مرا ندارد. نباید مرا معرفی کنی.


1- (26)-دیوان اشعار باباطاهر.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه