داستان های مبارزه با نفس صفحه 77

صفحه 77

شیخ دست به سر و صورتش کشید و گفت: می خواهم پیش فاطمه زهرا(ع) روسفید باشم. ایستاد و گفت: مؤمنین! هر کسی ریش شیخ را دوست دارد، پولی به دامان شیخ بیندازد. خود شیخ دامنش را گرفت و مؤمنین و مقلدین شیخ هم دیدند شیخ دارد برای طلبه پول جمع می کند. [پس آنها هم پول] ریختند به دامنش. وقتی فارغ شد، با کمال ادب پول ها را داد و دست سید را بوسید و فرمود: مرا حلال و عفو فرما».(1)

نمونه ای از اخلاق امام کاظم(ع)

نمونه ای از اخلاق امام کاظم(ع)

مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام کاظم(ع) دشمنی می کرد و هروقت به او می رسید، با کمال گستاخی به علی(ع) و خاندان رسالت ناسزا می گفت و بدزبانی می کرد. روزی بعضی از یاران، به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبه کار و بدزبان را بکشیم. امام کاظم(ع) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم. مبادا دست به این کار بزنید. این فکر را از سرتان بیرون نمایید.

روزی از آنها پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟ گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد. امام کاظم(ع) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال به کشت و زرع او وارد شد. او فریاد زد: کشت و زرع ما را پامال نکن. حضرت همچنان سواره پیش رفت تا اینکه به آن مرد رسید و به او خسته نباشید گفت و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید. سپس فرمود: چه مبلغ خرج این کشت و


1- علی میرخلف زاده، زبده القصص، قم، مهدی یار، 1378، ص 48.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه