داستان های مبارزه با نفس صفحه 87

صفحه 87

خلیفه یقین کرد که حرف وزیر درست است. نامه ای نوشت به یکی از کارگزارانش که حامل نامه را گردن بزند.

ندیم حسود در خارج اتاق خلیفه منتظر بود و دید زود ادیب از حضور خلیفه آمد و مکتوبی در دست دارد. خیال کرد خلیفه در نامه نوشته مال زیادی به وی دهند. حسدش زیادتر شد و گفت: من تو را از این زحمت خلاص می دهم و دوهزار درهم این نامه را خرید و گفت: چند روز خودت را به خلیفه نشان مده. او هم قبول کرد.

ندیم حسود نامه را به عامل خلیفه داد و او گردش را زد. مدتی بعد، خلیفه سؤال کرد: ادیب ما کجاست پیدا نمی شود؟ آیا به سفر رفته است؟ گفتند: چرا ما او را دیده ایم. احضارش کرد و با تعجب گفت: تو را نامه ای دادیم، به عامل ندادی؟ قضیه نامه و وزیر را نقل کرد. خلیفه گفت: سؤال می کنم، دروغ نگو. بگو تو به ندیم ما گفتی: بوی دهن خلیفه مرا اذیت می کند؟ گفت: نه، خلیفه بیشتر تعجب کرد و گفت: چرا نزد ما آمدی، دورتر نشستی و با دستمال دهان خود را گرفتی؟ عرض کرد: ندیم شما، مرا به خانه خود برد و سیر به من خورانید. چون به حضور شما آمدم، ترسیدم بوی دهانم خلیفه را آزار نماید.

خلیفه گفت: «الله اکبر» و قضیه حسادت ندیم و قتل حاسد و زنده بودن محسود را برای همه حضار نقل کرد و همگان در حیرت شدند».(1)

کار عجیب حسود

کار عجیب حسود


1- یک صد موضوع، پانصد داستان، ص 203.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه