داستان های مبارزه با نفس صفحه 90

صفحه 90

پس طعام را آوردند. پیامبر به علی(ع) فرمود: این طعام را به این تعویذ بر غذا قرائت نمایید:

«بِسْمِ اللهِ الشّافِی بِسْمِ اللهِ الْکافِی بِسْمِ اللهِ الْمُعافِی بِسْمِ اللهِ الَّذِی لایضُرُّ مَعَ اسْمِهِ شَیءٌ وَ لاداءٌ فِی الْأرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ».

پس همگی غذا را میل کردند و از مجلس به سلامت بیرون آمدند. عبدالله بسیار تعجب نمود. گمان کرد زهر در غذا نکرده ا ند. دستور داد یهودیانی که شمشیر به دست بودند، از زیادتی غذا میل کنند. پس از خوردن، همه از بین رفتند.

دخترش که عروس بود، فرش روی گودال را کنار زد. دید زمین سخت و محکمی شده است پس بر بالای آن فرش نشست، در گودال فرو رفت و صدای ناله اش بلند شد و از بین رفت. عبدالله گفت که علت فوت [دخترش] را اظهار نکنند. چون این خبر به پیامبر رسید، از عبدالله حسود علت را پرسید؟ گفت: دخترم از پشت بام افتاد و آن جماعت دیگر به اسهال مبتلا شدند.(1)

مسجد حسادت

مسجد حسادت

ابوعامر، یکی از راهبان و علمای مسیحی بود که در یثرب زندگی می کرد و مورد علاقه و احترام مردم آن شهر بود. وقتی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله وارد مدینه شد و در آنجا مسجدی را بنا نمود، مردم دسته دسته به دین اسلام ایمان آوردند و مسجد النّبی را مرکز فعالیت های خود قرار دادند. وقتی مردم از اطراف ابوعامر پراکنده شدند، حسادت و حس ریاست طلبی وی برانگیخته شد. او قبل از هجرت پیغمبر به مدینه، به مردم آن شهر مژده آمدن «احمد» و «موعود انجیل» را می داد، اما وقتی پیامبر وارد مدینه شد، با


1- یک صد موضوع، پانصد داستان، ص 199.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه