آرامش زندگی در پرتو تقوا صفحه 67

صفحه 67

رسیدگی به فقرا

کربلایی کاظم بعد از این که خمس و زکات مال خود را می پرداخت، به اندازه نیاز خودش بر می داشت و بقیه را به فقرا میداد.

یک روز در هوای گرم تابستان، بعد از درو کردن گندم ها، هرچه منتظر می ماند که باد بیاید و کاه را از گندم جدا کند، می بیند باد نمی وزد. دلگیر می شود و خسته به سمت روستا حرکت می کند.

در مسیر یکی از فقرا که هر سال به او کمک می کرده، به او می رسد. می گوید: امسال حق ما را ندادی. می گوید: عزیز من، هنوز برداشت نکرده ام. بگذار کاه و گندم را هم جدا کنم، در خدمت شما هستم. او هم خوشحال می شود که وعده همه ساله سر جایش هست.

اما کربلایی کاظم ناراحت می شود که شاید او احتیاج داشته باشد. از این رو دوباره برمی گردد تا با توکل و امید به خدا بلکه بتواند از گوشه کنار یک مقدار گندم آماده کند.

یک مقدار گندم پاک می کند. یک مقدار علوفه هم برای حیواناتش تهیه می کند و به قصد این که گندم ها را به آن فقیر برساند حرکت می کند. در مسیر به یک امامزاده ای که به هفتاد و دو تن معروف است می رسد.

دو هاتف از غیب

کنار امام زاده، روی سکوی در باغی دراز می کشد تا مقداری استراحت کند. یک وقت می بیند که دو سید نورانی خوش سیما آمدند و به ایشان سلام کردند. می گویند: کربلائی محمد کاظم سلام علیکم! کربلایی کاظم یکمرتبه

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه