دانستنیهای علوی1 صفحه 207

صفحه 207

نکن. سپس فرمود: گردن غلام را بزن. غلام فورا سر خود را دزدید. امیر مؤمنان علیه السلام او را گرفت و به دیگری فرمود: تو فرزند هستی، و من این را آزاد نموده و مولای تو می سازم. (45)

12

جابر جعفی از تمیم بن حزام اسدی روایت کرده که گفت: دعوای دو زن را که بر سر یک دختر و پسر اختلاف داشتند نزد عمر بردند، عمر گفت: ابو الحسن زداینده غمها کجاست؟ علی علیه السلام را آوردند، عمر داستان را برای حضرت تعریف کرد، حضرت دستور داد دو ظرف شیشه ای آوردند و آنها را وزن نمود، آن گاه دستور داد که هر کدام در یکی از شیشه ها شیر بدوشد. سپس شیشه ها را وزن کرد و یکی سنگین تر آمد. حضرت فرمود: پسر از آن زنی است که شیرش سنگین تر است و دختر از آن زنی که شیرش سبکتر است. عمر گفت: ای ابو الحسن، این را از کجا گفتی؟ فرمود: زیرا خداوند بهره پسر را از ارث دو برابر بهره دختر قرار داده است. و پزشکان نیز همین (سنگینی شیر) را اساس استدلال بر پسر و دختر قرار داده اند. (46)

13

حافظ عبد الرزاق و عبد بن حمید و ابن منذر با سند خود از دئلی روایت کرده اند که: زنی را نزد عمر آوردند که شش ماهه زاییده بود، عمر خواست او را سنگسار کند، خواهرش نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و گفت: عمر می خواهم خواهرم را سنگسار کند، تو را به خدا سوگند می دهم که اگر عذری برای او می دانی مرا از آن با خبر ساز. علی علیه السلام فرمود: او عذر دارد، زن صدا به تکبیر بلند کرد که عمر و حاضران شنیدند، آن گاه به نزد عمر رفته گفت: علی برای خواهرم عذری می شناسد، عمر به نزد علی علیه السلام فرستاد که عذر آن زن چیست؟ فرمود: خداوند می فرماید:

«مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر دهند» (47) و فرموده: «و مدت حمل و دوران شیر دادنش سی ماه است» (48) و فرموده: «و دوران شیر دادنش دو سال است»، (49) بنابراین (با کسر دو سال از سی ماه) مدت حمل شش ماه می شود. عمر آن زن را رها کرد، سپس به ما خبر رسید که آن زن فرزند دیگری شش ماهه آورده است. (50)

14

امام صادق علیه السلام فرمود: مردی را خدمت امیر مؤمنان علیه السلام آوردند که او را در خرابه ای یافتند که کارد خونین به دست داشت و بالای سر مردی سر بریده که در خون خود می غلتید ایستاده بود. امیر مؤمنان علیه السلام به او فرمود: تو چه گویی؟ گفت: ای امیر مؤمنان من او را کشته ام. فرمود: او را ببرید قصاص کنید. همین که او را بیرون بردند تا بکشند مردی با شتاب از راه رسید و گفت: شتاب نکنید و او را نزد امیر مؤمنان باز گردانید. او را باز گرداندند و آن مرد از راه رسیده گفت: ای امیر مؤمنان، به خدا سوگند این کشنده او نیست، من او را کشته ام.

امیر مؤمنان علیه السلام به مرد اولی گفت: چه باعث شد که بر علیه خود اقرار کردی؟ گفت: ای امیر مؤمنان، من هیچ نمی توانستم بگویم، زیرا همه قرائن بر علیه من بود، زیرا از طرفی چنین مردانی علیه من شهادت دادند و از طرفی مرا با کارد خونین در دست بالای سر مردی که در خون خود می غلتید دستگیر کرده اند. من ترسیدم که با کتک از من اقرار بگیرند، از این رو خودم اقرار کردم،

و حقیقت این است که من در کنار این خرابه گوسفندی سر بریده ام در این حال بول به من فشار آورد، به خرابه رفتم چشمم به مردی افتاد که در خون خود می غلتید و من شگفت زده بالای سرش ایستادم که ناگاه اینان بر سر من ریختند و دستگیرم نمودند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه