دانستنیهای علوی1 صفحه 475

صفحه 475

امیرالمؤمنین بر غضبا سوار شد و به ابوبکر رسید. ابوبکر با دیدن علی (ع) پریشان شد و گفت: ای ابوالحسن برای چه کاری آمده ای؟ آیا به همراه من به مکه می آیی یا برای کار دیگری آمده ای؟ علی (ع) فرمود: رسول خدا (ص) به من دستور داده است که به تو برسم و آیات برائت را از تو بگیرم و به سوی مشرکان بروم و به وسیله آن پیمان آنها را لغو کنم؛ و تو را به حال خود واگذارم که همراه من به مکه

بیایی یا به سوی پیغمبر (ص) بازگردی. ابوبکر گفت: به سوی پیغمبر (ص) باز می گردم. وی به حضور رسول خدا (ص) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا (ص) شما من را برای کاری برگزیدید که افتخاری نصیب من شد و همه در این انتخاب به من رشک می بردند. چون برای انجام آن رفتم، من را فراخواندید. آیا کاری از من سرزده است یا خداوند آیه ای در نکوهش من نازل کرده است؟ پیغمبر (ص) فرمود: نه، ولی جبرئیل امین از سوی خداوند عزوجل نزد من آمد و گفت که این آیات را کسی جز خود تو یا آن کس که از تو باشد، نمی رساند؛ و علی از من است و از جانب من کسی جز علی نمی تواند (احکام ابتدایی را) ابلاغ کند. (137)

امیرالمؤمنین (ع) وقتی به مکه رسید که بعد از ظهر عید قربان (روز حج اکبر) بود. علی (ع) در میان مردم برخاست و فرمود: ای مردم من فرستاده رسول خدا (ص) به سوی شما هستم و این آیات را آورده ام:

برائه من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین فسیحوا فی الارض اربعه اشهر.

یعنی بیست روز از ذی الحجه و تمام محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ربیع الثانی. آن گاه فرمود: از این پس کس نه زن و نه مرد نباید عریان طواف کند، و هیچ مشرکی حق ندارد بعد از امسال به زیارت بیاید، و هر کس از مشرکان با رسول خدا (ص) عهدی بسته است، مهلت اعتبار آن تا پایان همین چهار ماه است. (138) به نقل یعقوبی علی (ع) آیات را بر اهل مکه خواند و

امان داد و سپس فرمود: هر کس که با رسول خدا (ص) پیمانی به مدت چهار ماه دارد، آن حضرت بر پیمان خود استوار است، و هر کس با رسول خدا (ص) عهد و پیمانی ندارد، او را پنجاه شب مهلت داده است. (139) این نقل یعقوبی در مورد پنجاه شب مهلت در منابع شیعه وجود ندارد.

در مستدرک صحیحین از جمیع بن عمیر لیثی روایت می کند که گوید: نزد عبدالله بن عمر بن خطاب رفتم و از او در مورد علی (ع) سؤال کردم. ابتدا پاسخ من را نداد؛ سپس گفت: آیا تو را از علی خبر ندهم؟ این خانه رسول خدا (ص) در مسجد، و این هم خانه علی است. رسول خدا (ص) ابوبکر و عمر را برای اعلام برائت به سوی اهل مکه فرستاد. آن دو رفتند؛ پس از مدتی متوجه سواره ای شدند. گفتند: کیستی؟ گفت: من علی هستم. ای ابوبکر نامه ای را که همراه داری، به من بده. ابوبکر گفت: از من چه می خواهی؟ گفت: سوگند به خدا که جز خیر نمی دانم. پس نامه را گرفت و آن را (به مکه) برد. ابوبکر و عمر به مدینه بازگشتند و به پیغمبر (ص) گفتند: ای رسول خدا چه بر سر ما آمده است؟ فرمود: چیزی بر شما نیست مگر خیر، ولی به من گفته شده است که جز تو یا مردی که از تو باشد، ابلاغ نمی کند. (140)

در کتاب تاریخ دمشق از ابن عباس روایت شده است که می گوید: من و عمربن خطاب در یکی از راه های مدینه می رفتیم. عمر در حالی که دست من در دستش بود، گفت: ای ابن عباس

چنین می بینم که یار تو (علی) مظلوم واقع شده است. گفتم: پس ای امیرالمؤمنین آنچه را که موجب مظلومیت او شده (خلافت غصب شده) به او بازگردان. ابن عباس می گوید: عمر دستش را از دست من درآورد و از من روی برگرداند (و از سخن من خوشش نیامد) و با خود آهسته حرف می زد؛ سپس ایستاد تا من به او رسیدم. آن گاه گفت: ای ابن عباس تصور می کنم مردم یار تو را کوچک کردند. من گفتم: به خدا سوگند، رسول خدا (ص) او را کوچک نکرد زمانی که او را (به مکه) فرستاد و دستور داد که (آیات) برائت را از ابوبکر بگیرد (و علی چنین کرد) سپس آن آیات را بر مردم قرائت کرد. عمر در پاسخ سکوت کرد. (141)

علی (ع) در مباهله

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه