شبی در پایتخت بهشت صفحه 105

صفحه 105

حکایت

نقل است که روزی امیر مومنان علی (علیه السلام ) در رهگذری به زنی برخورد نمود که با زحمت بسیار ظرف آبی را حمل می کرد . جلو رفت و فرمود اجازه می دهی که یاریت دهم ؟

زن عرض کرد : اگر قبول زحمت فرمایید ، احسان نموده اید .

حضرت ظرف آب را به دوش گرفت و به راه افتاد . در بین راه امام (علیه السلام ) رو به زن کرده ، فرمود : آوردن آب وظیفه ی مرد خانه است . تو چرا این کار را انجام می دهی ؟

زن عرضه داشت : شوهرم از جمله ی سپاهیان علی (علیه السلام ) بود که در جنگ به شهادت رسید . بعد از او من مانده ام و چند کودک یتیم . خلیفه ی مسلمین ، علی بن ابیطالب (علیه السلام ) هم از حال ما بی اطلاع است .

امام (علیه السلام ) ظرف را به خانه ی زن رسانید و رفت و اندکی بعد با مقداری آرد ، گوشت و خرما بازگشت و خطاب به زن فرمود : من نان می پزم و

تو از بچه ها نگهداری کن و یا اینکه من از بچه ها مواظبت می کنم و تو کارها را انجام بده .

زن عرض کرد : شما نان بپزید ، من از بچه ها بهتر می توانم مواظبت نمایم

حضرت ابتدا مقداری از گوشت ها را کباب کرده ، با خرما به دهان کودکان گذاشت ، ضمن آنکه به هر یک می گفت : فرزندم علی را حلال کن .

سپس برخاست آرد را خمیر نمود و تنور را پر از آتش کرد . شعله که زبانه کشید صورت مبارکش را نزدیک برد و خطاب به خویشتن خویش فرمود : بچش حرارت آتش را ، مبادا از حال ایتام غافل شوی . . .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه