شبی در پایتخت بهشت صفحه 21

صفحه 21

حکایت

آورده اند- علی (علیه السلام ) در ایامی که برای شیر خوردن نزد دایه به سر می برد ، روزی که متوجه شد که وی از چادرها دور است و او به همراه برادرش (پسر دایه اش ) تنها هستند .

احساس کرد که می باید مراقب او نیز باشد . به همین خاطر وقتی که دریافت کودک ، چهار دست و پا به سمت بره ها و چاهی که در نزدیکی آنها بود رفته ، کوشید خود را به او برساند ، اما به یکباره پایش به طناب خیمه گیر کرد .

با هر زحمتی که بود دست را دراز کرد

و پاهای کودک را که سر خورده سرش در دهانه ی چاه واقع شده و از ترس جیغ می زد را گرفت .

در این اثناء زن که بیمناک از در افتادن کودک به چاه از نیمه ی راه بازگشته بود ، دوان دوان سر رسید و طفل را برگرفت و در حالی که هر دو را در آغوش کشیده بود از سر شوق فریاد برآورد : زنده باشی علی جان ، تو برادرت را نجات دادی ، وای خدای اگر علی ، وای خدا اگر علی نبود (27)

سپس می فرماید : اما در پاسخ به سوال شما باید بگویم که شش ، هفت سال قبل از بعثت پیامبر گرامی اسلام ، آنگاه که امام (علیه السلام ) کودکی حدودا شش ساله بودند باران اندکی بر مکه بارید و قحطی و خشکسالی شدیدی گریبانگیر مردمان شد . در این احوال که اداره ی امور اهل و عیال خاصه در خانواده های پرجمعیت دشوار می نمود ، پیامبر گرامی اسلام (علیه السلام ) به دو عموی خود یعنی حمزه و عباس بن عبدالمطلب فرمودند : در این شرایط سخت شایسته است از گرفتاری و سنگینی مخارج زندگانی جناب ابوطالب بکاهیم .

گفتند : چگونه ؟

فرمود : با قبول کفایت امور چندتن از فرزندانش .

آنان این پیشنهاد راهگشا را می پذیرند و در معیت حضرتش به نزد ابوطالب رفته و مطلب را با وی در میان می نهند و از او می خواهند تا چنان کند . ابوطالب نیز پذیرفته می گوید : عقیل را وانهید و هر کدام را که می خواهید ببرید .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه