شبی در پایتخت بهشت صفحه 94

صفحه 94

حکایت

در آثار بیارند که امیرالمومنین علی علیه السلام روزی می گریست او را گفته اند از مهتر دین چرا می گریی ؟ گفت : چرا نگریم و هفت روز است که هیچ مهمان به من فرو نیامد بر خود می ترسم و از آن می گریم که مگر خدای به من اهانتی خاسته که چندین روز مهمان از من واگرفت .

می گویم شنیده ام که حضرت خود شخصا پذیرایی از میهمانانش را عهده دار می شدند ؟

می فرماید : آری به خدا قسم که درست شنیده ای

حکایت

پدر و پسری مومن و پرهیزکار به عنوان مهمان وارد خانه امیرالمومنین علی شدند . حضرت با دیدن آنها از جای برخاسته ، ایشان را گرامی داشته و با احترام کامل در بالای اتاق نشاندند ؛ خود نیز کنار آنها قرار گرفتند .

مدتی گذشت و وقت شام رسید . حضرت فرمود که غذا بیاورند . قنبر غلام پرهیزگار و وفادار امیرالمومنین غذا آورد و سفره را گشود . وقتی که خوردن شام به پایان رسید ، قنبر طشت ، پارچ و دستمال آورد تا مهمانان دست خود را بشویند .

حضرت علی (علیه السلام ) پارچ آب را از قنبر گرفتند تا دست مرد مهمان را بشویند ولی مرد سخن شرم داشت که امیرمومنان و خلیفه ی مسلمانان بر دست وی آب بریزد اما باالاخره با اصرار فراوان امیرالمومنین (علیه السلام ) ، راضی شد و دستهایش را شست .

امام (علیه السلام ) آنگاه ظرف آب را به فرزندش محمد حنیفه داد و به او فرمود :

فرزندم ، اگر این پسر به تنهایی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه