زیبایی های اخلاق صفحه 123

صفحه 123

کرد،سپس به فرزندانش گفت.من چگونه پدری برای شما بودم ؟ گفتند.پدر خوبی بودی.گفت.مرا به شما حاجتی است.گفتند.هر حاجتی داری بگو ان شاء اللّٰه به انجامش اقدام می کنیم.گفت.هنگامی که من از دنیا رفتم مرا به آتش بسوزانید،چون خاکستر شدم در برابر تندبادی نصف خاکسترم را به سوی دریا و نصف دیگر را به جانب خشکی بر باد دهید.

فرزندان به پدر تعهد دادند که این کار را انجام دهند.پس از مرگش و انجام وصیتش خدای توانا خاکسترش را جمع کرد و به او حیات بخشید و گفت.چه چیز تو را واداشت که چنان وصیتی به فرزندانت بنمایی ؟ گفت.به عزتت سوگند بیم از تو.خدای بزرگ فرمود.من طلبکارانت را راضی می کنم،و تو را از خوفم ایمنی می بخشم،و گناهانت را می آمرزم (1).

جوان خائف

یکی از یاران پیامبر می گوید.روز بسیار گرمی پیامبر خدا در میان ما در سایه ی درختی خود را از حرارت آفتاب دور نگاه داشت.ناگهان مردی آمد و پیراهنش را از بدنش در آورد و شروع کرد به غلط زدن روی ریگ های داغ، گاهی پشتش را و گاهی رویش را به حرارت آن ریگ ها داغ می کرد و می گفت:

بچش ! آنچه از عذاب نزد خداست،سخت تر از کاری است که تو انجام می دهی !

پیامبر کار او را می نگریست تا آن مرد از عملش فارغ شد و لباسش را پوشید و روی به رفتن کرد.پیامبر با دستش به او اشاره فرمود و او را نزد خود خواست و گفت.ای بنده ی خدا ! کاری را از تو دیدم که از دیگر مردم ندیده بودم،چه عاملی تو را به این کار واداشت ؟ گفت.خوف از خدا.پیامبر فرمود.بی تردید


1- 1) -امالی صدوق.327،المجلس الثالث و الخمسون،حدیث 3؛بحار الانوار.377/67،باب 59،حدیث 22.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه