زیبایی های اخلاق صفحه 62

صفحه 62

ظالمانه اش به اجبار به سربازخانه گسیل داشت.

من که از یک خانواده ی برجسته ی روحانی بودم و سنین جوانی را می گذراندم،از این که به سربازخانه بروم و دستیار حکومت ظلم باشم بسیار در ترس و وحشت بودم.

روزی عمویم به خانه ی ما آمد و به من گفت.برای گرفتن شناسنامه اقدام مکن؛زیرا من برای تو شناسنامه گرفتم.گفتم در چه حدود سنی برایم شناسنامه گرفتی ؟ پاسخ داد.سن هیجده سالگی.گفتم.عمو جان بی توجه باعث گرفتاری من شدی.گفت.چرا ؟ گفتم.در این موقعیت سنی افراد را به دستور قلدری چون رضا خان به سربازخانه می برند.

چون آدرس منزلم را اداره ی ثبت احوال به ارتش داده بود و من می دانستم دیر یا زود دنبالم خواهند آمد،نسبت به سنّ خود که در شناسنامه قید شده بود اعتراض دادم ولی اعتراضم پذیرفته نشد.روزی به سربازخانه نزد رئیس سربازگیری که هم چون اربابش رضا خان به شدت با روحانیان مخالف بود رفتم،گفتم.مرا از خدمت معاف دارید.گفت.امکان ندارد،باید لباس سربازی بپوشی و دو سال کامل در خدمت دولت باشی.

هرچه اصرار کردم که مرا از خدمت-آن هم خدمت به دولتی ظالم و ستمکار و مخالف با اسلام-معاف بدارد نپذیرفت.از اداره ی سربازگیری بیرون آمدم و به منطقه ی بهار در چند فرسخی همدان برای استمداد از روح عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد بهاری که در آن ناحیه دفن است رفتم.کنار قبر به پیشگاه خدا نالیدم و گفتم.خدایا ! به خاطر نفس صاحب این قبر از هشتاد حاجتم هفتاد و نه حاجت را برای قیامت می گذارم و یک حاجت را برای دنیا،آن حاجت هم این که وسیله ی خلاص شدنم را از بلایی چون سربازی برای حکومت رضا خان فراهم آور.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه