داستانهائی از زندگی علماء صفحه 58

صفحه 58

صاحب جواهر فرمود : شیخ مرتضی انصاری را نیز حاضر کنید .

پس از جستجوی زیاد دیدند شیخ در گوشه ای از حرم امیرالمؤ منین علیه السلام رو به قبله ایستاده و برای شفای صاحب جواهر دعا می کند و از پروردگار می خواهد تا او از این مرض عافیت یابد .

بعد از اتمام دعا شیخ را به مجلس بردند . صاحب جواهر شیخ را بر بالین خود نشاند ، دستش را گرفته و بر روی قلب خود نهاد و گفت : آلآنَ طابَ لی المَوت ( اکنون مرگ برای من گواراست ) . سپس

به حاضرین فرمود : هذا مرجِعُکُم مِن بَعدی ( این مرد مرجع شما پس از من است ) . بعد رو به شیخ انصاری نموده و گفتند : قَلَّل مِن اِحتیاطک فَاِنَّ الشَّریعَهَ سَمحَهُ سَهلَه ( ازاحتیاطات خود بکاه . پس همانا دین اسلام دینی سهل وآسان است )

آن مجلس پایان یافت و طولی نکشید که صاحب جواهر به دیار قدس پر کشید و نوبت شیخ مرتضی انصاری رسید که زعامت امّت را بر عهده گیرد . امّا او با اینکه چهارصد مجتهد مسلّم اعلمیّتش را تصدیق کردند از صدور فتوی و قبول مرجعیّت خودداری ورزید و به سیّدالعلماء مازندرانی که در ایران به سر می برد و شیخ با او در کربلا همدرس بود نامه ای به این مضمون نوشت : هنگامی که شما در کربلا بودید و با هم از محضر درس شریف العلماء استفاده می بردیم استفاده و فهم شما از من بیشتر بود . اینک سزاوار است به نجف آمده و این امر را عهده دار شوید .

سیّدالعلماء در جواب نوشت : آری ! لیکن شما در این مدّت در حوزه مشغول به تدریس و مباحثه بوده اید ولی من در اینجا گرفتار امور مردم هستم . شما در این مقام از من سزاوارترید .

شیخ انصاری پس از دریافت پاسخ نامه اش به حرم مطهّر مولا علی علیه السلام مشرّف شده و از روح مطهّر آن امام در این امر خطیر استمداد طلبید .

یکی از خدّام حرم می گوید : طبق معمول ساعتی قبل از طلوع فجر برای روشن کردن چراغها به حرم رفتم . ناگهان از طرف پایین پای حضرت

امیر علیه السلام صدای گریه و ناله سوزناکی به گوشم رسید ، شگفتزده شدم خدایا ! این صدا از کیست ؟ آخر این وقت شب زائری به حرم نمی آید . همین فکرها بودم و آهسته آهسته جلو آمدم ببینم جریان از چه قرار است ناگهان دیدم شیخ انصاری صورتش را به ضریح مطهّر گذاشته و همانند مادر جوان از دست داده می گرید و با زبان دزفولی خطاب به مولا می گوید : آقای من ! ای اباالحسن ! یا امیرالمؤ منین ! این مسئولیّتی که اینک بر دوشم آمده بسیار خطیر و مهّم است . از تو می خواهم مرا از لغزش و عدم عمل به تکلیف مصون ومحفوظ داری و در طوفانهای حوادث ناگوار همواره راهنمایم باشی و الاّ از زیر بار این مسئولیّت فرار کرده ونخواهم پذیرفت . ( 47 )

تبلیغ دین لباس نمی شناسد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه