داستانهائی از زندگی علماء صفحه 75

صفحه 75

بود که به یکی از علماء اظهار کنم .

شب به حرم رفتم و حاجت خود را خدمت حضرت مولا علی بن ابیطالب علیه السلام به عرض رساندم و به آقا گفتم :

اگر حاجتم روا نشد هر طور شده مقداری از طلاهای تو را برداشته و به مصرف می رسانم !

سپس به منزل برگشتم و شب را گرسنه گذراندم .

صبح دیدم کسی مرا صدا می کند . گفت : من ملاّ رحمت اللّه خادم شیخ انصاری می باشم و او تو را می خواهد و فرموده است در این کاروانسرا و در این اتاق تو را پیدا کنم .

با او به خدمت شیخ رفتم . آن بزرگوار کیسه ای به من داد و فرمود : اینها سی تومان ایرانی است که جدّت برای مخارج به تو داده است .

من کیسه را برداشتم . چون چند قدمی از او دور شدم صدایم زد و آهسته فرمود :

دیگر کاری یه طلاهای ضریح حضرت نداشته باش و به آنها دست نزن !

از این مطلب بسیار متعجّب شدم . زیرا این قضیّه فقط از خاطرم گذشته بود و اصلاً قصد انجام چنین کاری را نداشتم از شدّت ناراحتی آن معضلی که برایم پیش آمده بود این مطلب را به مولا گفتم . ( 66 )

زیارت عاشورا در هنگام مرگ

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه