200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع) صفحه 108

صفحه 108

یزید دستور داد ریسمانها را بریدند . سپس سر امام حسین (ع ) را مقابل او نهادند و زنها را پشت سر او جای دادند که آن سر مقدس را نبینند . ولی علی بن الحسین (ع ) آن را دید . پس از آن حادثه ، هرگز غذای گوارا نخورد .

چون نگاه زینب (س ) بر آن سر بریده افتاد ، دست برد و گریبان خود را پاره کرد و با صدای اندوهناکی که دلها را می لرزاند گفت : ((ای حسین جان ! ای حبیب رسول خدا ! ای فرزند مکه و منا و ای فرزند فاطمه زهرا ! ای فرزند دختر محمد مصطفی ! )) .

راوی می گوید : زینب (س ) تمام کسانی را که در مجلس بودند به گریه انداخت و یزید - لعنه الله علیه ساکت بود . (156)

زینب در جست و جوی دختر امام حسین (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

کاروان از کوفه ، راهی شام شد . مشکلات اسارت و دوری پدر ، همچنان رقیه را می سوزاند . در بین راه که سختی بر دختر امام حسین (ع ) فشار آورده بود . شروع به گریه و ناله کرد . و به یاد عزت و مقام زمان پدر ، اشک ها ریخت . گویا نزدیک بود روحش پرواز کند و در آن بیابان به بابا بپیوندد .

یکی از دشمنان چون آن فریاد ضجه را شنید ، به رقیه گفت : ((اسکتی یا جاریه ! فقد آذیتنی ببکائک ))؛ ای کنیز ! ساکت باش ، زیرا من با گریه تو ناراحت می شوم .

آن ناز دانه بیشتر اشک ریخت . و دیگر بار

آن موکل گفت : ((اسکتی یا بنت الخارجی ))؛ای دختر خارجی ! ساکت باش .

حرفهای زجر دهنده آن مزدور ، قلب دختر امام را شکست . رو به سر پدر نمود و گفت : ((یا ابتاه قتلوک ظلما و عدوانا و سموک بالخارجی ))؛ای پدر ! تو را از روی ستم و دشمنی کشتند و نام خارجی را هم بر تو گذاردند .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه