200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع) صفحه 116

صفحه 116

ما در اینجا غریبیم !

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

نزدیک غروب آفتاب که می شد ، مردم دمشق ، دست کودکان خویش را می گرفتند و به تماشای بچه های امام حسین (ع ) می آمدند . و پس از آن راهی خانه می گشتند . روزی رقیه با دیدگان حسرت بار به آن جمع نگاه کرد . ناله ای دردناک از دل برآورد و روی به عمه اش زینب (س ) نمود و گفت : ای عمه ! اینها به کجا می روند ؟ حضرت زینب (س ) فرمود : ای نور چشمم ! اینها رهسپار خانه و کاشانه خود هستند . رقیه گفت : عمه جان ! مگر ما خانه نداریم ؟ ! زینب (س ) فرمود : نه ! ما در اینجا غریبیم و خانه نداریم . خانه ما در مدینه است . با شنیدن این سخن صدای ناله و گریه رقیه بلند شد و فریاد زد : ((واغربتاه ، واذلتاه ، و اکربتاه )) اه از غریبی ، وای از محنت و زاری ما(164)

زینب (س ) و آرام کردن رقیه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

سختی های خرابه ، حضرت رقیه را بسیار ناراحت کرده بود . یکسره بهانه بابا می گرفت و به عمه اش زینب (س ) می گفت : بابایم کجاست ؟ عمه اش برای اینکه رقیه را آرام کند ، به او می گفت : پدرت به سفر رفته است .

شبی در خرابه شام ، رقیه از این گوشه به آن گوشه می رفت ، ناله می زد ، بهانه می گرفت ، گاه خشتی بر می داشت و زیر سر می گذاشت ، گاه بهانه خانه و کاشانه می گرفت

و یا بابا ، بابا می زد . زینب (س ) آن نازدانه را به دامن گرفت تا او را آرام کند . و رقیه در بغل عمه خوابش برد . در عالم رؤ یا پدر را به خواب دید . امام حسین (ع ) با بدنی پر از زخم و جراحت به دیدار رقیه آمده بود در همان خواب ، دامان پدر را گرفت و گفت : بابا جان کجا بودی ؟ بابا چرا احوال بچه های کوچکت را نمی پرسی ؟ بابا چرا به درد ما رسیدگی نمی کنی ؟ !

زینب دید رقیه در خواب حرف می زند ، رو به زنان حرم گفت : ای اهل بیت ! ساکت باشید . نور دیده برادرم خواب می بیند . بگذارید ببینم چه می گوید ؟

همه زنان آرام شدند . گوش به سخنان رقیه نشستند . گویا ماجرای سفر از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام را برای پدر حکایت می کند :

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه