200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع) صفحه 53

صفحه 53

مصایب زینب (س ) در روز عاشورا

در خواست آب از زینب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

از شیخ بزرگوار ((جعفر بن محمد نما)) در کتاب ((مثیرالاحزان )) و او از سکینه روایت کرده که می فرمود :

در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود . آب از ظرفها و مشکها خشک شده بود . چون من و بعضی از اطفال ما ، تشنه شدیم ، من به سوی عمه ام زینب رفتم تا او را از تشنگی خود خبر دهم که شاید آبی ذخیره شده باشد برای ما . پس دیدم که عمه ام در خیمه نشسته است و برادر شیر خوارم بر دامن او است . و آن کودک گاهی می نشیند و گاهی بر می خیزد ، و مانند ماهی در آب ، در حرکت و اضطراب است و فریاد می کند و عمه ام می گوید : صبر کن . ای پسر برادر ! و کجاست برای تو صبر و حال آنکه بر این حالت می باشی . گران است برای عمه تو که صدای تو را بشنود و نفعی به حال تو نبخشد . چون من این را شنیدم ، صدا به گریه بلند کردم . زینب گفت ، سکینه ؟ گفتم : بلی .

گفت : چرا گریه می کنی ؟ گفتم : برای عطش برادرم (و احوال خودم را به عمه ام نگفتم که مبادا اندوه او زیاد شود) . پس گفتم : ای عمه ! چه می شود که به سوی

بعضی از عیالات انصار بفرستی ، شاید آنها آبی داشته باشند ؟ ! عمه ام برخاست و آن کودک را گرفت و به خیمه عموهایم رفت و دید که آبی ندارند ، و بعضی از کودکان ما به دنبال او روانه شدند برای طمع آب . پس در خیمه پسر عموهایم (اولاد امام حسن ) نشست و فرستاد به سوی خیمه اصحاب که شاید آبی بیابد . پس نیافت . چون از یافتن آب ماءیوس شد ، به خیمه خود برگشت ، در حالی که همراه او قریب به بیست کودک از پسر و دختر بودند . پس شروع کرد به فریاد نمودن . ما هم همه فریاد کردیم . مردی از اصحاب پدرم که او را ((بریر)) می گفتند (و او را سید قراء می گفتند) چون صدای گریه ما را شنید ، خود را بر زمین انداخت و خاک بر سر خود ریخت و به اصحاب خود خطاب کرد : آیا شما را خوش آیند است که دختران فاطمه بمیرند و حال اینکه قائمه شمشیرها در دستهای ما باشد ؟ ! نه ، قسم به خدا که بعد از ایشان در زندگی خیر نیست ، بلکه باید پیش از ایشان در حوضهای مرگ وارد شویم . ای اصحاب من ! هر یک دست یکی از این کودکان را بگیریم و بر آب هجوم آوریم پیش از اینکه ایشان از تشنگی بمیرند و اگر این قوم با ما مقاتله کنند ما هم با ایشان مقاتله می کنیم . یحیی بن مازنی گفت : موکلین آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند داشت ، اگر

این کودکان را به همراه بریم شاید به ایشان تیری یا نیزه ای خورد و ما سبب آن شده باشیم . لیکن راءی آن است که مشکی با خود بر داریم و آن را پر آب کنیم . آن وقت اگر با ما مقاتله کردند ما هم مقاتله کنیم . و اگر کسی از ما کشته شد ، فداء دختران فاطمه باشد . بریر گفت : این فکر خوبی است . پس مشکی گرفتند و به جانب آب رفتند و ایشان چهار نفر بودند . چون موکلین آب فرات مشاهده نمودند گفتند که شما باشید تا ما رئیس خود را خبر دهیم میان بریر و رئیس ایشان قرابتی بود . پس چون او را خبر دادند گفت : ایشان را راه دهید تا آب بیاشامند چون داخل آب شدند و سردی آب را احساس کردند صدا به گریه بلند نموده گفتند : خدا لعنت کند ابن سعد را که از این آب جاری به جگر آل پیغمبر قطره ای نمی رسد . بریر گفت : پشت سر خود را نگاه کنید و تعجیل کنید و آب بردارید که دلهای اطفال حسین از تشنگی گداخته است و شما نیاشامید تا جگر اولاد فاطمه سیراب شود . ایشان گفتند : قسم به خدا بریر ! ما آب نمی آشامیم تا دلهای اطفال حسین سیراب شود . شخصی از موکلین فرات این حرف را شنید و گفت : شما خود داخل آب شدید ، این برایتان کافی نیست که برای این خارجی آب می برید ؟ قسم به خدا که اسحاق را از این کار باخبر می کنم

بریر گفت : ای مرد کتمان کن امر ما را . پس بریر به نزدیک او رفت تا او را گرفته باشد که خبر به اسحاق نرسد . آن مرد فرار کرد و اسحاق را خبر کرد . او گفت : سر راه را برایشان بگیرید و ایشان را بیاورید به نزد من ، و اگر ابا کردند با ایشان مقاتله کنید . پس سر راه را بر بریر و اصحاب او گرفتند . مقاتله ای بین ایشان در گرفت و بریر شروع به موعظه نمود . صدای او به گوش امام حسین (ع ) رسید . چند نفر فرستاد که او را یاری کنند . پس ایشان رفتند و موکلین فرار کردند و آب را آوردند . اطفال به یک دفعه بر سر آب جمع شدند و شکمها و سینه ها را بر مشک گذاشتند ، که ناگاه بند مشک باز شد و آب بر زمین ریخت کودکان به یک دفعه به فریاد آمدند بریر به صورت خود زد و گفت : والهفاه بر جگر دختران فاطمه (س )(82)

پرستاری از امام سجاد(ع )

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه