200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع) صفحه 54

صفحه 54

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

چون کار (جنگ ) به امام حسین (ع ) تنگ و سخت شد و یگانه و تنها ماند ، به خیمه های فرزندان پدرش روی آورد . آنها را از ایشان خالی و تهی دید . سپس به خیمه های اصحاب و یارانش التفات نموده و نگریست کسی از آنان را ندید ، پس شروع و آغاز نمود به بسیار گفتن ((لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم )) (حرکت و جنبشی و قوت و توانایی نیست جز به وسیله

خدای بلند مرتبه بزرگ ) سپس به خیمه های زنان رقیه ، به خیمه فرزندش علی زین العابدین (امام چهارم ) آمد وی را دید به روی فرشی از پوست افتاده ، پس بر او در آمده و زینب نزد وی بوده که پرستاریش می نمود ، چون علی بن الحسین (ع ) به پدر بزرگوارش نگاه کرد ، خواست حرکت نموده و برخیزد ، ولی از سختی بیماری نتوانست . به زینب فرمود : مرا به سینه ات تکیه ده که این (امام ) پسر رسول خدا (ص ) است که (اینجا) روی آورده ، زینب پشت زین العابدین نشست و آن حضرت را به سینه خود تکیه داد . امام حسین (ع ) از بیماری فرزندش پرسید و او خدای تعالی را حمد و سپاس می نمود ، سپس گفت ای پدر ! امروز با این منافقین و مردم دور و چه کردی ؟ امام حسین (ع ) به او فرمود : ای پسرم ! شیطان و دیو سرکش بر ایشان غالب و چیره گشته و ذکر و یاد خدا را از اینان فراموش گردانیده ، و میان ما و آنان آتش جنگ برو افروخته شد تا اینکه روی زمین خون جاری و روان شد . علی (زین العابدین ) گفت : ای پدر ! عمویم عباس کجاست است ؟ پس چون عمویش را از پدرش پرسید ، گریه زینب گلویش را گرفت (و نتوانست سخنی بگوید) و به برادرش نگریسته که چگونه به فرزندش پاسخ خواهد داد ، زیرا او را به شهادت و کشته شدن عمویش عباس آگاه نساخته بود ،

از بیم آنکه بیماری اش شدت یافته و سخت گردد ، پس امام حسین به او فرمود : ای پسرم ! عمویت کشته شد ، و دو دستش را در کنار فرات جدا کردند .

پس علی بن الحسین (ع ) سخت گریست تا اینکه از حرکت و جنبش افتاده و بیهوش شد . چون به هوش آمد ، از هر یک از عموهایش پرسید و امام حسین به او فرمود : کشته شدند .

علی بن الحسین گفت : برادرم علی و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجا هستند ؟ امام حسین به او فرمود : ای پسرم ! بدان مرد زنده ای جز من و تو در خیمه ها نیست ، و کسانی را که از ایشان می پرسی همه آنها بر روی زمین افتاده اند (کشته شده اند) (83)

در خواست شمشیر از زینب (س )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

علی بن الحسین (ع ) سخت گریسته ، به عمه اش زینب فرمود : ای عمه شمشیر و عصا و چوبدستی برایم بیاور . پدرش به او فرمود : به شمشیر و عصا چه خواهی کرد ؟ گفت : عصا را (برای اینکه ) بر آن تکیه کنم ، و شمشیر را (برای اینکه ) پیش روی پسر رسول خدا (دشمنانش را) مانع شده و جلوگیری کنم ، زیرا خیر و نیکی پس از او در زندگی نمی باشد .

امام حسین (ع ) او را از آن کار منع نموده و جلوگیری کرد ، و وی را به سینه اش چسبانیده به او فرمود : ای فرزندم تو پاکیزه ترین فرزندانم هستی . (چون معصوم و

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه