200داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع) صفحه 76

صفحه 76

شنیدن شیهه اسب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

زینب دختر علی (ع ) شیهه اسب را شنید به سکینه روی آورده و به او گفت : پدرت آب آورده . سکینه به یاد پدر و آب ، شادی کنان از خیمه بیرون شد و اسب را تنها و زین را از سوارش تهی دید . پس روسری خویش را درید و پاره نموده ، فریاد زد : ای کشته شده ، ای پدر ، ای حسن ، ای حسین ، ای وای از غریبی و دور از وطنی ، ای وای از دوری سفر ، ای وای از طولانی و درازی مشقت و رنج و حزن و اندوه ، این حسین (ع ) است که به روی زمین بیابان (افتاده ) است ، عمامه و عبایش ربوده شده ، انگشتر و کفش او را گرفته اند (به یغما و چپاول برده اند) پدرم فداء کسی که سرش به زمینی است و تنش به زمین دیگر پدرم فدای کسی که سرش را به شام به هدیه و ارمغان می برند ، پدرم فداء و خونبهای کسی که پردگیان (زنان ) او در میان دشمنان از پرده بیرون شدند (لشکر چادر از سرشان برداشتند) پدرم فداء کسی که لشکرش روز دوشنبه مردند (کشته شدند) سپس با صدای بلند گریه کرد(115) .

سخن با ذوالجناح

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

در کتاب مصائب المعصومین آمده : هنگامی که ذوالجناح به سوی خیمه ها آمد و بانوان حرم ناله کنان و سیلی به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند ، هر کدام با اسب سخنی می گفتند :

یکی گفت : ای اسب چرا حسین (ع ) را بردی و

نیاوردی ؟

دیگری گفت : چرا امام را در میان دشمن گذاشتی ؟

زینب (س ) فرمود : آه ، صورت خون آلود تو را می بینم .

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه