- مقدمه 1
- خردسالی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم: 6
- قصه بحیری: 8
- خاطرات جوانی: 8
- داستان سوگند: 10
- شکل و شمائل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم 11
- ازدواج و زناشوئی: 13
- خُلق و خوی حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم: 14
- باز هم شمه ای از خلق و خوی آن حضرت: 19
- وحی و آغاز رسالت: 22
- مراتب تبلیغ 24
- سه سال در تبعید 27
- حبشه پذیرای مسلمین: 29
- شب معراج 33
- هجرت مبدأ تاریخ 40
- ایثار امیرالمؤمنین علیه السلام 41
- عبادت پیامبرصلی الله علیه وسلم: 43
- دعا و نیایش: 45
- در صحنه جنگ: 48
- جامعیت و جهان شمولی رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم 50
- خاتمیت: 52
- برترین معجزه: 53
- جانشینان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم 56
- آیه وحدت: 59
- آیه اولی الأمر 60
- آیه تبلیغ 61
- آیه اکمال دین: 62
- آیه ذِی القُربی: 63
- آیه مودّت: 64
- آیه تطهیر: 64
- آیه صلوات: 65
- رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم 66
سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند به خیال آنکه بعد پولش را بدهند، آن حضرت بازهم میل نکرد و فرمود:
«وَ ما أراها مِن شُبهَهٍ یَصُونَنی رَبّی عنَها»آنها متوجه نبودند که این غذا شبهه دارد ولی مرا پروردگارم حفظ فرمود. آنگاه یهودیان گفتند:
«لِهذا شَأنٌ عَظیمٌ» این طفل دارای شأن و مقام عالی است.(1)
خاطرات جوانی:
«لَقَد کانَ فِی قَصصِهِم عِبرَهٌ لِاُولی الاَلباب»(2)
قصه بحیری:
در یکی از سالها ابوطالب برای تجارت عازم شد در حالیکه حضرت محمدصلی الله علیه و آله وسلم آرزو داشت در این سفر همراه عموی خویش باشد، ابوطالب از آنجا که علاقه فوق العاده ای به او داشت او را به همراه خود برد.
کاروان تجار و همسفران به «بصری» شهر کوچکی نزدیک شام رسید، در این شهر صومعه ای بسیار قدیمی و تاریخی وجود داشت و در آن صومعه راهبی گوشه گیر بنام بحیری زندگی می کرد.
با ورود کاروان به شهر ناگاه بحیری دید که بالای سر کاروان تکه ابری سایه افکنده و هرکجا آنان حرکت می کنند آن ابر در حرکت است. بحیری از صومعه بیرون آمد و در گوشه ای ایستاد و به یکی از ساکنین دیر گفت: برو و تمام اهل کاروان را به مهمانی دعوت کن، بحیری برای آنها طعامی آماده ساخت، بازرگانان قریش در آن مهمانی حاضر شدند و محمد را که کودک بود نزد کالاهای خود گذاشتند. بحیری چون نشانه هایی را که خوانده بود در هیچیک از آن گروه ندید،
1- بحار ج 15 ص 336
2- یوسف - 111