سیره عملی اهل بیت علیهم السلام: حضرت محمد صلی الله علیه و اله و سلم صفحه 8

صفحه 8

سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند به خیال آنکه بعد پولش را بدهند، آن حضرت بازهم میل نکرد و فرمود:

«وَ ما أراها مِن شُبهَهٍ یَصُونَنی رَبّی عنَها»آنها متوجه نبودند که این غذا شبهه دارد ولی مرا پروردگارم حفظ فرمود. آنگاه یهودیان گفتند:

«لِهذا شَأنٌ عَظیمٌ» این طفل دارای شأن و مقام عالی است.(1)

خاطرات جوانی:

«لَقَد کانَ فِی قَصصِهِم عِبرَهٌ لِاُولی الاَلباب»(2)

قصه بحیری:

در یکی از سالها ابوطالب برای تجارت عازم شد در حالیکه حضرت محمدصلی الله علیه و آله وسلم آرزو داشت در این سفر همراه عموی خویش باشد، ابوطالب از آنجا که علاقه فوق العاده ای به او داشت او را به همراه خود برد.

کاروان تجار و همسفران به «بصری» شهر کوچکی نزدیک شام رسید، در این شهر صومعه ای بسیار قدیمی و تاریخی وجود داشت و در آن صومعه راهبی گوشه گیر بنام بحیری زندگی می کرد.

با ورود کاروان به شهر ناگاه بحیری دید که بالای سر کاروان تکه ابری سایه افکنده و هرکجا آنان حرکت می کنند آن ابر در حرکت است. بحیری از صومعه بیرون آمد و در گوشه ای ایستاد و به یکی از ساکنین دیر گفت: برو و تمام اهل کاروان را به مهمانی دعوت کن، بحیری برای آنها طعامی آماده ساخت، بازرگانان قریش در آن مهمانی حاضر شدند و محمد را که کودک بود نزد کالاهای خود گذاشتند. بحیری چون نشانه هایی را که خوانده بود در هیچیک از آن گروه ندید،


1- بحار ج 15 ص 336
2- یوسف - 111
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه