اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 103

صفحه 103

فوق ابتدایی‌

با صدای اذان بیدار شدیم. وضو گرفتیم و نماز را به ابراهیم اقتدا کردیم. بعداز صبحانه بچه‌ها آخرین قطره‌های چایی را سر می‌کشیدند و باز غلامعلی دوباره رفت بالای سکوی سخنرانی و گفت: «برادرا شوخی بسه! کاری نکنید که مردم تهران مسخره‌مان کنند! خودتان را سفت بگیرید. حالا می‌خواهیم برویم پیش مسؤولین! می‌خواهیم تسویه حساب کنیم! و بعدش برویم ترمینال و به امید خدا برویم به خانه‌هایمان!» بعد بلند شد شلون شلون رفت ساکش را برداشت؛ انداخت به شانه‌اش و گفت: «حالا همه در یک صف به دنبال من بیایید!»

او از جلو می‌رفت و ما هم از پشت سرش. سر و صدا، خنده و شوخی بازی‌های بچه‌ها، جوک‌ها و لطیفه‌ها، تمام ساختمان را پر کرده بود؛ انگار توی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه