- مقدمه 1
- میخواهم بروم یه جایی 3
- بچهها را نمیبرند 6
- برو بچه 8
- بقچهی لباس 14
- سنگرسازان بیسنگر 18
- چشم آبی 21
- مثل مردهها 23
- آقای شهبازی 27
- پسرهی خل 29
- جنگ جهانی سوم 32
- غلامعلی مرا زد 35
- بهترین بنا 37
- لودر اکبر 40
- دوربین بهنام 43
- خوابی خوش 49
- مسؤولان یخ کرده 52
- ترنم باران 55
- ناقلا مبارک مبارک 59
- کاشکی باز هم بیایند 63
- بچههای خوابآلود 67
- مشق شب 72
- روز خداحافظی 77
- تا تیرون راهی نیست 81
- اگر نامهربان بودیم و رفتیم 83
- ماشین دو طبقه 87
- دهاتیها! نه 93
- مرغ از قفس پرید 96
- شبی به یاد ماندنی 99
- فوق ابتدایی 103
بقچهی لباس
پردههای اتاقم را کشیدم تا کسی توی اتاق را نبیند. یک بقچهی کوچک پهن کردم و لباسهایی را که احتیاج داشتم، چیدم توی آن. بعد گوشههایش را به هم گره زدم و گذاشتمش گوشهی تاقچه. برق را خاموش کردم و خوابیدم. در فکر فردا بودم. خوابم نمیبرد و از این پهلو به آن پهلو غلت میخوردم. به چشمهایم فشار آوردم تا بالاخره خوابم برد. با صدای اذان از خواب پریدم. گوشهی پرده را کنار زدم. بیرون را نگاه کردم تا کسی مرا نبیند. رفتم کنار حوض آب میخواستم وضو بگیرم. آب حوض یخ کرده بود. سنگی برداشتم و یک دفعه کوبیدم روی یخ حوض. شرقی صدا کرد. خودم را جمع و جور کردم و پشت حوض قایم شدم. کسی صدا را نفهمیده بود. دوباره سنگ را محکمتر کوبیدم روی یخ. یخ شکست. دستم را فرو بردم توی آب، تا مغز استخوانم تیر