اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 14

صفحه 14

بقچه‌ی لباس

پرده‌های اتاقم را کشیدم تا کسی توی اتاق را نبیند. یک بقچه‌ی کوچک پهن کردم و لباس‌هایی را که احتیاج داشتم، چیدم توی آن. بعد گوشه‌هایش را به هم گره زدم و گذاشتمش گوشه‌ی تاقچه. برق را خاموش کردم و خوابیدم. در فکر فردا بودم. خوابم نمی‌برد و از این پهلو به آن پهلو غلت می‌خوردم. به چشم‌هایم فشار آوردم تا بالاخره خوابم برد. با صدای اذان از خواب پریدم. گوشه‌ی پرده را کنار زدم. بیرون را نگاه کردم تا کسی مرا نبیند. رفتم کنار حوض آب می‌خواستم وضو بگیرم. آب حوض یخ کرده بود. سنگی برداشتم و یک دفعه کوبیدم روی یخ حوض. شرقی صدا کرد. خودم را جمع و جور کردم و پشت حوض قایم شدم. کسی صدا را نفهمیده بود. دوباره سنگ را محکم‌تر کوبیدم روی یخ. یخ شکست. دستم را فرو بردم توی آب، تا مغز استخوانم تیر

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه