اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 18

صفحه 18

سنگرسازان بی‌سنگر

مینی‌بوس سرعتش را کم کرد. جاده را پایید و پیچید توی یک جاده‌ی خاکی. سر جاده دو تا تابلو زده بودند. یکی به رنگ زرد که روی آن نوشته بود: «سنگرسازان بی‌سنگر» و روی دیگر نوشته شده بود، «به مقر شهید طرحچی خوش آمدید!» سنگ‌ها از زیر شرق و شروق می‌خورد به بدنه مینی‌بوس. گرد و خاک جاده را گرفته بود. جاده مثل ماری می‌رفت به طرف کوه‌های بلند. من هنوز توی خودم بودم و دعا می خواندم که راننده گفت: «برادران عزیز بفرمایید! این هم مقر آموزشی شهید طرحچی!»

از مینی‌بوس که پیاده شدیم، مثل ندیده‌ها دور و برمان را نگاه می‌کردیم. موتور تریلی با سرعت خودش را رساند به جمع ما. راننده‌اش مرد چاق و هیکلی بود، با ریش سیاه و پرپشت. صورتش سفید و چشم‌هایش عسلی بود.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه