- مقدمه 1
- میخواهم بروم یه جایی 3
- بچهها را نمیبرند 6
- برو بچه 8
- بقچهی لباس 14
- سنگرسازان بیسنگر 18
- چشم آبی 21
- مثل مردهها 23
- آقای شهبازی 27
- پسرهی خل 29
- جنگ جهانی سوم 32
- غلامعلی مرا زد 35
- بهترین بنا 37
- لودر اکبر 40
- دوربین بهنام 43
- خوابی خوش 49
- مسؤولان یخ کرده 52
- ترنم باران 55
- ناقلا مبارک مبارک 59
- کاشکی باز هم بیایند 63
- بچههای خوابآلود 67
- مشق شب 72
- روز خداحافظی 77
- تا تیرون راهی نیست 81
- اگر نامهربان بودیم و رفتیم 83
- ماشین دو طبقه 87
- دهاتیها! نه 93
- مرغ از قفس پرید 96
- شبی به یاد ماندنی 99
- فوق ابتدایی 103
طنزشان، از سرخی خونشان وسبزی حماسهیشان میسراییم. رازهای نهفتهی تبسم و مرام و مسلک ناب و الهی و سیره پر عمق و تو در تویشان را فاش میکنیم.
نمیگوییم و نمینویسیم تا بخندید. میسراییم تا بدانید آنچه در هشت سال دفاع مقدس گذشت. قصهی خون و خونریزی، تعصبهای خشک و توخالی و اخمهای تند و خشن نبود. راز قصهی گل بود و پروانه، تبسم و لبخند مرام رویشان بود و نماز شب و اشک مسلک روح آسمانیشان و طنز و بذلهگویی آن نابهای و... کاش قلم میشکست و نفس میبرید. مگر قطره میتواند وصف دریا و دریاییها کند. دریاییهایی که از نوجوانی خاک جبههها را نورافشانی کردند. سنگر ساختند فرمانده شدند مظلومانه و مردانه حماسه آفریدند و معصومانه و گمنام به شهادت رسیدند.
چه بچههای با حالی بودند! چه روزهای باصفایی و چه شبهای آسمانی و قشنگی سرزمینی در یک قدمی بهشت، و دلهایی در جنب و جوش بهشتی شدن.
آنها نه روستایی بودند و نه شهری. نه سنگ روستایی بودن را به سینه میزدند و نه مغرور شهرنشینی خود میشدند از سرزمین ملایک آمده بودند برای چند روزی مهمان این کرهی خاکی بودند و باید می رفتند آمده بودند تا تلنگری به دلهای زنگ خورده و غافل ما بزنند. ما خاک نشینان از همه جا وامانده ما غافلان مغرور و متکبر.
آمدند و رفتند چه معصومانه و مظلومانه. آنچه برای ما به یادگار گذاشتند خاطر و یادشان است یاد و خاطر و نامی که افتخار همه بشریت است. افتخار همه انسانها آزاده و زیبااندیش و ما گوشهای ناچیز از آن همه حماسه را در چند دفتر آوردهایم. و اینک اولین دفتر را به شما خوبان تقدیم میکنیم.