اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 3

صفحه 3

می‌خواهم بروم یه جایی‌

به ابراهیم گفتم: «تو برو سر جاده من می‌آیم!»چوب را انداختم زیر دست و پای گوسفندها تا بدوند. از خوشحالی توی پوستم نمی‌گنجیدم. لی‌لی می‌کردم و با چوب روی گوسفندها می‌زدم، تا زودتر به خانه برسم. در را باز کردم و گوسفندها را توی طویله کردم. پدرم که در ایوان نشسته بود گفت: «مگر مرض داری این زبان بسته‌ها را این قدر می‌دوانی! ببین چه له‌له‌ای می کنند! حالا آبشان دادی؟ خوب سیرشان کردی؟ یا هنوز دهانشان به علف‌ها نرسیده برشان گرداندی؟» چوب را توی باغچه انداختم و گفتم: «بعله! بله! بعله!»

پدرم پکی به قلیان زد و گفت: «آره! بله! بعله! بعله! یک دفعه نشد که این زبان بسته‌ها را درست بچرانی! انگار می‌خواهی کوه بکنی!» داشت حرف

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه