- مقدمه 1
- میخواهم بروم یه جایی 3
- بچهها را نمیبرند 6
- برو بچه 8
- بقچهی لباس 14
- سنگرسازان بیسنگر 18
- چشم آبی 21
- مثل مردهها 23
- آقای شهبازی 27
- پسرهی خل 29
- جنگ جهانی سوم 32
- غلامعلی مرا زد 35
- بهترین بنا 37
- لودر اکبر 40
- دوربین بهنام 43
- خوابی خوش 49
- مسؤولان یخ کرده 52
- ترنم باران 55
- ناقلا مبارک مبارک 59
- کاشکی باز هم بیایند 63
- بچههای خوابآلود 67
- مشق شب 72
- روز خداحافظی 77
- تا تیرون راهی نیست 81
- اگر نامهربان بودیم و رفتیم 83
- ماشین دو طبقه 87
- دهاتیها! نه 93
- مرغ از قفس پرید 96
- شبی به یاد ماندنی 99
- فوق ابتدایی 103
غلامعلی مرا زد
از بس که روز یا روی بلدوزر نشسته بودیم یا دنبال بلدوزر راه رفته بودیم پاهایمان داشت از درد میترکید. تازه مثل کلاغهایی که در یک روز زیر باران بمانند خیس و آبکی و وارفته شده بودیم. شاممان را نخورده مثل کسانی که گوشتکوب بکوبند روی ملاجشان دراز به دراز از هوش رفته بودیم. بیشترمان با آهنگ زیبای شرشر و جرجر باران به خواب خوشی رفته بودیم. بعضیها هم هی غلت زده بودند تا بالاخره چشمان مبارکشان دعوت خواب عزیز را لبیک گفته بودند. اگر صد تا تیر کنار گوشمان خالی میکردند از خواب بیدار نمیشدیم.
انگار سردیمان شده بود و بدنهایمان چوب شده بودند. نمیدانم داشتم چه خوابی را میدیدم که باز هم با فریاد دوستان آذربایجانی و مشهدی