اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 35

صفحه 35

غلامعلی مرا زد

از بس که روز یا روی بلدوزر نشسته بودیم یا دنبال بلدوزر راه رفته بودیم پاهایمان داشت از درد می‌ترکید. تازه مثل کلاغ‌هایی که در یک روز زیر باران بمانند خیس و آبکی و وارفته شده بودیم. شاممان را نخورده مثل کسانی که گوشت‌کوب بکوبند روی ملاجشان دراز به دراز از هوش رفته بودیم. بیشترمان با آهنگ زیبای شرشر و جرجر باران به خواب خوشی رفته بودیم. بعضی‌ها هم هی غلت زده بودند تا بالاخره چشمان مبارکشان دعوت خواب عزیز را لبیک گفته بودند. اگر صد تا تیر کنار گوشمان خالی می‌کردند از خواب بیدار نمی‌شدیم.

انگار سردی‌مان شده بود و بدن‌هایمان چوب شده بودند. نمی‌دانم داشتم چه خوابی را می‌دیدم که باز هم با فریاد دوستان آذربایجانی و مشهدی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه