اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 37

صفحه 37

بهترین بنا

سنگرها کم بودند و نیروها زیاد. بچه‌ها نجف‌آباد و آذربایجان دو برابر شده بودند. باید یک فکر اساسی می‌کردند. معاون مقر می‌گفت: «نمازخانه هست؛ اما کمی کار دارد. باید بنایی را بیاورند تا تعمیرش کند!»

صبحانه که خوردیم معاون آمد دم سنگر ایستاد و گفت: «در بین بچه‌ها کسی هست بنایی کرده باشد! استاد بنا باشد! با فوت و فن بنایی آشنا باشد!»

غلامحسین که داشت چایی نوش جان می‌کرد پرید بالا و دستش را یک متر برد توی هوا و گفت: «آقا اجازه! من بلدم! من بنا بوده‌ام!» اصلا به قیافه‌اش نمی‌خورد. قاسمی پرید وسط حرفش و گفت: «آقا راست می‌گه. یک روز یک بنا او را مفصل زده حالا بنا شده!»

حاج‌بابایی گفت: «آره خیلی کار کرده است! مثلا اول کچ می‌کشد و بعد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه