اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 40

صفحه 40

لودر اکبر

اکنون تا حدودی می‌توانستیم با بلدوزر کار کنیم. نوبت من که رسید، سوار بلدوزر شده و شروع به ساخت سنگر کردم. بچه‌های گروه دورتر از من نشسته و سرگرم صحبت بودند. آقای شهبازی دست‌ها را از توی جیبش چپانده بود و پایین‌تر ایستاده بود. کمی آن طرف اکبر سوار بر لودر. بیل را پر از خاک می‌کرد، و با ژست خنده داری خالی می‌کرد. فکر می‌کرد که صد سال راننده لودر بوده است و کسی هم به پایش نمی‌رسد. توی دلم گفتم: «مگر من از او کمترم؟ بگذار من هم کمی پز بدهم.» بلدوزر را دنده عقب زده، سرم را برگرداندم. بلدوزر که از سنگر بیرون آمد، نگهش داشتم و بیل را پایین برده، به دنده جلو زدم.

بلدوزر؛ با زور خاک‌ها را می‌کند و جلو می‌رفت. انتهای سنگر که رسیدم،

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه