اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 43

صفحه 43

دوربین بهنام

بهنام دوربین را به گردن انداخت و پوتین‌هایش را پوشید و حرکت کرد. ما هم دنبال او به صورت یک لشکر راه افتادیم.سر و صدا مقر را پر کرده بود. همان طور که می‌رفتیم ناگهان بهنام ایستاد. ابروهایش را بالا انداخت و گفت: «آهای بچه‌ها! سر و صدا نکنید! و گر نه عکس بی عکس.» در حالی که بادی به گلو انداخته بود، گفت: «این دوربین ظریفی است. خیلی باید مواظبش باشیم.اگر بیشتر از یک فیلم بگیریم داغ می‌کند و می‌سوزد.»

از این که می‌خواست عکسمان را بگیرد در پوست‌مان نمی‌گنجیدیم و تا به حال از این دوربین‌ها ندیده بودیم. فکر می‌کردیم که بهنام راست می‌گوید کاملا تابعش بودیم.

محمدرضا آینه را از جیبش درآورد و موهای درهمش را مرتب کرد.من

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه