اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 55

صفحه 55

ترنم باران

ترنم باران هنگام برخورد بر سقف نمازخانه، گوش‌ها را نوازش می‌داد. پس از شام لیوان‌ها را پر از چای نموده و هر کدام گوشه‌ای از سنگر دراز کشیده بودیم. نصرالله کنار قفسه قرآنی را ورق می‌زد. اسماعیل و قاسمی دست‌هایشان را در هم حلقه کرده و زورآزمایی می‌کردند. عابدینی و نادری و... روی پتوها پشتک و وارونه می‌زدند.

صحبت‌های من، ابراهیم و مشهدی غلامعلی هم تازه گل انداخته بود که آقای رضایی مسؤول تبلیغات، وارد سنگر شد.

بچه‌ها یکی یکی دورش حلقه زده و مشغول گفت و گو شدند.

خنده و سر و صدای بچه‌ها تمام فضای نمازخانه را پر کرده بود. نادری به عابدینی اشاره کرد که برود و پشت پاهای آقای رضایی به سجده بخوابد. بعد

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه