اگر نامهربان بودیم و رفتیم صفحه 61

صفحه 61

جزینی روبه‌روی آقای شهبازی ایستاده و گفت: «آقا! سه روز مرخصی می‌خواهم!» آقای شهبازی گفت: «نمی‌شود! اصلا حرفش را نزن!»

جزینی سرش را پایین انداخت و دوباره گفت: «فقط سه روز! زود برمی‌گردم!»

آقای شهبازی خندید و گفت: «عزیزم! گفته‌اند به کسی مرخصی ندهید!»جزینی اخم‌هایش را درهم کشید، دست‌هایش را توی جیب‌هایش کرد و به طرف تپه به راه افتاد.

با ابراهیم نزد آقای شهبازی رفته و روبه‌رویش ایستادیم. بلبل زبانی کرده و گفتیم: «گناه دارد! دلش برای زنش تنگ شده! خوب است کسی شما را از زن و بچه‌تان دور کند!»

آقای شهبازی قاه‌قاه خندید و گفت: «این جا که خانه خاله‌تان نیست! یکی زن دارد! یکی دلش برای مامان جونش تنگ شده و...!» قیافه‌ی مظلومی به خودم گرفتم، سرم را کج کرده و گفتم: «آقای شهبازی، سه روز مرخصی به او بدهید! من به جایش بلدوزر می‌رانم! اصلا من سه روز اضافه در مقر می‌مانم!» در این لحظه صدای خنده بچه‌های اطرافم نزدیک بود گوشم را کر کند. آقای شهبازی گفت: «التماس نکن! باید دو ماه هم به جایش در مقر بمانی!»

گفتم: «باشد، می‌مانم، شما قبول کنید! دلش شکسته! گناه دارد! دق می‌کند و می‌میرد! آن وقت باید با بلدوزر برایش قبر بکنیم! کارمان هم زیاد خواهد شد!»

بهنام گفت: «تازه کفن هم می‌خواهد! توی این بیابان مرده‌شور هم پیدا نمی‌شود!»

آقای شهبازی گفت: «حالا چه کسی گفته دلش برای زنش تنگ شده

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه